چون عشق…

آدم خاصی بود. هر وقت نگاهش می‌کردی غمی در چشمانش بود. ناخوش‌احوالی برایش عادت بود یا بازی نمیدانم. اکثر مواقع مشکلی گریبانش را گرفته بود. دو جمله مدام از دهانش شنیده می‌شد، آدم نمی‌فهمید این جمله ها مسبب شرایط سختش هستند، یا دلیل استقامتش در آن موقعیت‌ها.
این دو جمله کیمیای زندگی اش بودند. نه فقط به وقت سختی ها و مشکلات، به وقت خوشی ها و موفقیت هایش هم جمله ای را با توجه می‌گفت:« چون خدا عاشق منه»
وقتی از او کاری خارج از عرف و مذهب می‌خواستیم قاطع انجام نمی‌داد، به دیگران بدون نیاز محبت می‌کرد و هیچوقت نیازمندی را ناامید برنمی‌گرداند حتی اگر پول کمی در دستشان بگذارد و بعد از همه ی اینها می‌گفت:« چون منّ عاشق خدام.»

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

4 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *