به قربانِ رگهایِ سفیدیِ چشمت شوم یا بیمزهبازیست؟
از رگهایِ متورم چشمت خواندم که دلتنگم شدهای.
رو کن خودت را،
رو کنم همه چیزم را،
درونمان باهم دوستترند تا بیرونمان.
قدم زدم جادههایِ درونم را، در تکتکشان درختِ تو روییده.
نبودت لایه ای تور دورِ قلبم پیچید.
دلتنگیام، با تنگ شدن آن تور معنا میشود.
وای بر تو، آخر قلبم سلول سلول از آن تور بیرون میریزد
آبی، سبز، زرد؛
افسرده نباش، امیدوار باش، بشاش باش؛
آبیام تو، سبزم تو، زردم تو.
دانهدانهی انارِ عشقت را میخورم؛
افتاده بر قالی و خاکش را؛
حتی زرد و گندیدهاش را.
حجاب بگیر برو بیرون؛ مَردی که باش، معشوقم را دید بزنند چه؟
نوشیدن، نوشیدن، نوشیدن.
تورا دیدن، تورا پرستیدن، جامه دریدن.
چشمان و لبانت بخندند و من زنده بمانم؟ چه ماورائی.!
صدایِ قلبت، در چشمانم سونامی و در قلبم زلزله راه انداخت.
آدم بدی بود، کاش بیوفا بود.
برای بعضی ها بیوفایی برازنده است.
چشم از چشمانت برداشتم کور شدم.
نگفته بودی در عاشقی مفلوجی.
خلاصهات کنم، نباشی آسمان سقفی آجریست.
تو بخواب؛
من بیدارِ بیماریام،
بیمارِ پلک های بسته ی تو.
وِردی میخوانم و عاشقم میشوی، آمادهای؟
حاظرم برایت تک تک زخمهایِ روحم را ضدعفونی کنم.
دیدم چطور نگاهش میکردی، دردی نیستد؛دیدم چطور صدایش میکردی، دردی نیست؛دیدم چطور نگاهت میکرد، این درد است، نگاهش مثل من نیست.
ساعتِ یک به دقیقهیِ یک رسید و دیدمت، از یک قدمیام بدونِ یک نگاه گذشتی.
حبابهایِ فکرت از ذهنم خارج میشود، نمیترکانمشان، حبابِ تو حرمت دارد.
#جمله_نویسی
ققنوس به چه معروف شد؟ ای ریاکار، خورشید روزانه برای ما میمیرد
آخرین دیدگاهها