بعد از روزهایی که برایم یک عمرِ سوختهاند، امروز با آهنگی که به آن گوش میدهم میخوانم.
دلم برای خواندنم هم تنگ شده است.
آه منِ عزیزم. دلم برایِ صدایت تنگ شده بود.
با آهنگ میخوانی و به این فکر میکنی که زندگی در زمانی که ما غرق در غم و بهتیم همچنان به چرخاندنِ زمین و تاباندنِ خورشید ادامه میدهد.
بعد از عمری که سیاه شده است، امروز زود بیدار شدهای. صبحانه خوردهای. دلت میخواهد اطرافت را جمع کنی.
بعد از عمری که تباه شده است، امروز میخواهی از غارِ کثیف و بدبویِ توقف بیرونی بیایی.
عاطفهیِ من میخواهد دست از بهت و توقف بردارد. میخواهد راه رفتن را به یاد بیاورد و علتِ فلجِ پاهایش را رفع کند.
عاطفهیِ من. امروز را زندگی کن. فردا شاید دوباره از رویِ عادت به غار برگردی ولی امروز را برای خودمان به دستهیِ عمرِ مفید بفرست.
آخرین دیدگاهها