غم
به آرامی در وجودم رخنه میکند
سلول به سلول
صدایی در گوشهایم میگوید
جهان سراسر غم است
اخم به صورتی
در مغزم
فریاد میزند
«سراسر غم، تویی»
گردنم به آرامی خم میشود
زمین نگاهش را از نگاهم میدزدد
باد از برگها گذری میکند و
به من میرسد
در سینه ام تبسم به لبی
نجوا میکند
پشتِ غم
خوش است.
2 پاسخ
عاطفه خسته نشو از غمگین بودن. غمگین بودن گاهی تسلی بخشه برای من حداقل. میشه بهتر بفهمم. مثل یک چینی شکستنی نباشم که با یک اتفاق فرو بریزم. چون خیلی چیز ها از ذهنم گذشته و این اتفاق انگشت کوچیکه اش هم نیست.❤
درود بر غم . بر ورودش . به شکوهش در قلبمان.
تا حالا از این دید به غم نگاه نکرده بودم🤔
مرسی بابت زاویه دید جدیدی که بهم دادی فائزه