مربی

سمتِ چپش، رو به او متِ یوگایِ بنفش و عزیزم را پهن کردم.

نشستم. چهارزانو. گفت فاصله‌ی بین سینه تا ناف را زیاد کنید تا کمرتان صاف شود. انجام دادم.

حواسم مدام از حرف‌هایش به این سمت و آن سمت پرت می‌شد. قبل از ورودم کسی با حرفی مرا رنجانده بود. تلاش‌هایی کوتاه و ناکارآمد برایِ تمرکز رویِ صدا و کلماتِ مربی.

به صورتش نگاه می‌کنم. ذهن و نگاهم با هم می‌پرند.

به بلوز شلوارِ سفید و نخی‌اش نگاه می‌کنم. ذهن و نگاه با هم می‌پرند.

خیره به متِ کهنه‌اش به کلماتش گوش می‌دهم(صاف نشستن برای چاکراها..). ذهن و نگاه با هم می‌پرند.

به فرم انگشتانش نگاه می‌کنم. نگاهم رویِ مچِ دستِ راستش می‌ماند. شوکه نگاهم می‌پرند.

می‌گوید که مدتی را به خاطر دیسک کمر زمین‌گیر بوده است. ذهن و نگاهم رویِ مچش می‌روند.

می‌گوید در بیست و چهار سالگی زمین‌گیر شده است و با یوگا حالش خوب شده است. هم‌سن من بوده است. خطی پهن رویِ مچِ دستش است. خطی قهوه‌ای. آرام در ذهنم می‌گویم:« دستش به جایی گیر کرده زخم شده.»

ذهن و نگاهم شرمگین رویِ زمین می‌افتند. شاید به قابلمه چسبیده و سوخته.

پلک می‌زنم. می‌گوید که انعطافش خیلی پایین بوده است و به اینجا رسیده است.

پوستِ لبم را آرام می‌کنم. این جایِ تیغ نیست. جایِ تیغ اینقدر پهن نمی‌شود. می‌شود؟

آبِ دهانم را قورت می‌دهم. تا پایانِ جلسه از شرم به مچِ دستش نگاه نمی‌کنم.

مزخرف نباش دختر.

مچش.

زمین‌گیر بوده است.

افسرده هم بوده است؟

دنیا زده هم بوده است؟

دنیا زده؟ دنیا زده یعنی چی؟

رد تیغ نیست.

رد تیغ روی مچ چه شکلی است؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *