سلام

به نام خدا

فائزه گفته از حس و حال الآنم بنویسم یادم بمونه.

اوکی. این متن رو توی تلگرام نوشتم:

«بالش را پشتِ سرم می‌گذارم. چادر را رویِ صورت و دست‌هایم می‌کشم تا آفتاب به پوستم نرسد. سرم را تکیه می‌دهم بلکه بخوابم.

از دیروز است که نخوابیده‌ام. خواننده‌ی زنِ قدیمی آهنگ می‌خواند. حتی اسمش را نمی‌دانم ولی آهنگ غمگین است.

قفسه‌ی سینه‌ام سنگین و عجیب است.

شروع می‌کنم به ذکر گفتن بلکه هیجانم کم شود:« لاحول و لا قوت الا بالله العلی العظیم»

دو بار چه می‌گویم صورتم به آرامی بهم می‌ریزد.

اشک گویی از قبل بوده است، بلافاصله جاری می‌شود.

با عجز گریه می‌کنم.

گریه می‌کنم اما غمگین نیستم.

گریه می‌کنم اما خوشحال هم نیستم.

گریه می‌کنم چون رویی جدید از دنیا را دیده‌ام.

دنیا، همراه با من برایِ من می‌رقصد.

«ماشاالله لاحول و لا قوت الا باالله»

دلم برای شادی می‌لرزد.

مسیر را یافته‌ام انگاری. این شروع است و ممکن است پایانی باشد درست ولی این شروع است. شروع.»

بیست و پنجم خرداد ماهِ سال هزار و چهارصد و دو.

اول سعی کردم همسر رو راضی کنم منو ببره، به خاطر کارش نتونست.

برادر بزرگتر؟ اول گفت می‌بره و بعد زد زیرش و گفت قرار داره.

با تمامِ وجودم، آمیخته با ناامیدی‌ای که هی می‌رفت و هی میومد دست به دامن پدر شدم.

دست به دامن؟دست به شلوار؟

و الان من و بابا و محمد، برادر کوچکترم تو جاده‌ی قم تهرانیم.

دو شبه که از هیجان خوابیدن برام سخته. دیشب حتی نخوابیدم.

یعنی الان ساعت هفت و نیمه و من از دیروز نخوابیدم. برای اولین بار در زندگیم به همه‌چیز ریز به ریز دقت و رسیدگی کردم.

تیکه به تیکه‌ی لباس و ظاهر.

برای اولین بار با چیزی به جز سریال و قهوه بی‌خواب شدم و این کافی نیست، من اصلا نخوابیدم و الان اصلا خوابم نمیاد.

با هر بار یاداوری اینکه کجا دارم میرم و کیا رو قراره ببینم سینه‌ام سنگین میشه.

توی ماشین گریه کردم. استاد کلانتری، سونبه‌ام(خانوم علیزاده)، صبا مددی، پگاه.

برای دیدنشون هیجان‌زده‌ام.

گریه می‌کنم. هیجان‌زده‌ام. به نظر می‌رسه تونستم مسیری که براش خلق شدم رو پیدا کنم. مسیری که مسیرِ زندگیمه.

واقعا؟

خیره به جاده به این فکر می‌کنم که بالاخره حس می‌کنم دارم زندگی می‌کنم. بعد از بیست و پنج سال. خودم رو دارم زندگی می‌کنم.

مطمعن نیستم باید این متن رو منتشر کنم.

من هیچوقت برای هیچ مراسم و هیچ آدمی این‌قدر ریزریز سعی نکردم بهترینِ خودم باشم.

من عاشق اون آدمهام چون اونها آدم‌هایی هستن که به من حس خانواده رو می‌دن. نه خانواده‌ی خونی، خانواده‌ی روحی.

من خانواده‌ی روحیمو پیدا کردم و این خب… دلیل درستی برای جوری که هیچوقت نبودم بودنمه نه؟

دلیل درستی برای دو شب بی‌خوابی و گریه کردنه.

این به معنایِ پیدا کردنِ خودمه.

سلام عاطفه.

سلام زندگیِ عاطفه.

سلام خانواده‌ی عاطفه.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *