خدایا شکرت

به نام خدایی که در عنوان شکرش کردم.

دلم می‌خواهد از زندگی‌ام بگویم. خدا کند از زندگی‌ام نگویم.

دلم می‌خواهد از این بگویم که بارها به خدا گفته‌ام:« تو من چی دیدی که همچین اتفاقاتی رو برام رقم زدی؟»

دلم می‌خواهد بگویم که امشب، بدونِ چادر و روسری رویِ مهر سجده کردم. شکران الله گفتم.

می‌خواهم بنویسم. از کت و شلوارِ نارنجی رنگم که امشب در عقد پوشیدم؟ از نگاهم که با نگاهِ داماد تلاقی کرد؟ از شلواری که امشب کوتاه‌تر از همیشه بود؟ از تحویل ندادن به موقع پروژه‌ام؟ از بهم ریختگیِ خانه‌ام؟ یا استرسِ شدید و کف کردن دهانم موقع خواندن متن درباره‌ی استادم؟

نه. نمی‌خواهم درباره‌ی هیچکدام بنویسم. می‌خواهم بنویسم:

«به نظر می‌رسد ققنوس در حالِ بیداری‌ست. لعنتی. سوختن ققنوس‌ها اینقدر طول می‌کشد؟

از نظر زیبایی نمی‌گویم، از نظر سوختن می‌گویم.

من این سالهای زندگی را سوختن می‌نامم.

من نفهمیدم زندگی چیست تا به تازگی. من در کودکی خودم را شاد نمی‌بینم. در کودکی تا الان هم.

من خودم را دختری شکست خورده نمی‌دانم ولی پیروز هم نه.

در این سالها سوخته و خاکستر شده‌ام، شاید. ولی با تمام وجود امشب حس می‌کنم ققنوس از خاکسترش بیدار می‌شود چون در آتش در هر بار مرگ خود را نمی‌بازد.

ققنوس از خاکستر متولد می‌شود چون با تمامِ وجود می‌سوزد. ققنوس دوباره به وجود می‌آید چون در خاکسترش در آتش آنقدر مقاومت می‌کند و می‌سوزد که آتش و سوختن و مرگ به او تسلیم می‌شوند.

خوشحالم. چرا خوشحالی عاطفه‌یِ من؟ خوشحالم چون به نظر می‌رسد در حالِ بیدار شدنم. اعتماد به نفس و علاقه‌ای را در درونم حس می‌کنم که هرگز در هیچ مسیری حس نکرده‌ام.

سحر به من تبریک می‌گوید که مسیرِ خودم را پیدا کرده‌ام. از او می‌پرسم چطور بفهمم که این مسیر واقعا مسیرِ من است؟

همین الان خودم جواب خودم را می‌دهم. تا به حال چند بار از شوق گریه کرده‌ای عاطفه؟ تا به حال شب زنده‌داری‌ای از شوق داشته‌ای عاطفه؟ تا به حال چند بار سجده‌ی شکر برای به‌دست آوردن چیزی کرده‌ای عاطفه؟

اشک گوشه‌ی چشمم مردد ایستاده است که راه بیوفتد یا نه.

متوقف می‌شوم. فکر می‌کنم. می‌خواهم به اشک در راه افتادن بر رویِ گونه‌ام کمک کنم.

این نامه باید به دست خدا برسد.

ربنا، سپاسگزارم. متاسفم که پس ذهنم تکرار می‌شود که خوشی‌هایم موقتی‌ست. به خودت قسم مهم نیست. اینکه همین الان دلخوشم برایم کافی‌ست.

ربنا، عاطفه‌ات را دیدی؟ کلِ اضطراب و غریبی‌ام برای چند دقیقه بود. دیدی‌ام خدایا؟ منی که به زور سلام و علیک می‌کنم له‌له می‌زدم با تک‌تک‌شان سلام‌علیک کنم.

خدایا، یک چیزی بگویم. گریه‌ام شدید می‌شود. تک‌تک‌شان را دوست دارم. خودم را، عاطفه‌ای که بین آنها هست را، دوست دارم.

خدایِ من، مرا در اینجا متولد کرده‌ای و از تو سپاسگزارم. سپاسگزارم که هر ریزتقدیری را تو به صلاح من رقم زده‌ای.

گفتند از قم به دنیا آمدن متنفرند، من عاشقش بودم. گفتند از محله‌ی بومی‌مان متنفرند، من گفتم قدرت‌آور است.

درست است، نباید دروغگو بود، ناشکری هم کرده‌ام. خودم ترسیدم به تو خورده گرفتم. خودم درست عمل نکردم به تو خساست بستم.

ممکن است از این به بعد هم اینطور باشد. بعدا مهم است اما الان برایم مهم‌تر است.

خواستم بگویم، تو را دیدم. ربنا، تــــو را دیدم.

در ارتباطم با سونبه. در جور شدنِ کار.

نزدیک‌تر می‌آیم. در جورِ شدنِ رفتنم در آخرین لحظه به تهران. در گیاهی که به تو سپردمش خواستم انتخابش کنی و گرفتم. در آغوشِ پگاه، در «چقدر خوشگلی» گفتن های صبا، در گرما و محبتِ پریسا.

خدایا، تو را دیدم وقتی سونبه از پله بالا آمد و گفت:« عاطفه عطایی کجاست؟»

تو را در صدایش شنیدم. در انرژیِ خوشِ حدیث تو را حس کردم.

باز هم جلوتر می‌آیم. تو را در جسارتم برای بیانِ ایده‌ها دیدم. تو را در صدایِ گرمِ استادم شنیدم.

تو را دیدم شنیدم‌هایم دارد زیاد می‌شود.

تو را دیده‌ام امشب. آنقدر نزدیک و زیبا که اگر نمی‌نوشتم برایت قلبم تا صبح تاب نمی‌آورد.

خدایِ من؟ ربنایِ من؟ عاطفه‌ات را ببین؟ متاسفم برایِ کم گذاشتن‌هایم. متاسفم برایِ کفر گفتن‌هایم.م تاسفم که به تو شک می‌کنم.

خدایِ من؟ از تو سپاسگزارم. بابتِ خودم. بابتِ قلم. بابتِ استادم. بابتِ سونبه‌ام. بابتِ دوستان و همکارهایم.

از تو ممنونم که به من توانِ ققنوس بودن داده‌ای. ممنونم که به من خورشید را نشان داده‌ای.

کائنات بخواند:« من از خالقمان بابت خلقت خودم، دوستانم و استادم ممنونم. خدای من بی‌نهایت مهربان و عالم است.»

ممنونم ربنا. ممنونم.»

ممنونم.

ممنونم.

ممنونم.

ممنونم.

ممنونم.

شبی‌که‌استادپیشنهادهمکاری‌در‌دوره‌ی‌ایده‌پزی‌راداد.

سپاس‌خدایی‌راکه‌حامی‌من‌است.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

6 پاسخ

  1. «ققنوس از خاکستر متولد می‌شود چون با تمامِ وجود می‌سوزد.»

    مو به تنم رایت شد عاطفه. مبارکت باشه عاطفه‌‌ی خوشگل.

    1. البته که رایت نشد. مو چه جوری می‌تونه رایت بشه؟ مگه مو شیشه‌پاک‌کنه؟ و دوباره داستان من و کیبورد گوشی. مرسی.اه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *