نامهای به وبلاگم:
«زیبا سلام، تنها سلام.
این مدت خیلی احساسِ تنهایی داشتی؟
درک میکنم من هم این روزها خیلی احساسِ تنهایی میکنم. البته من فشار زیادی را هم تحمل میکنم.
تصمیم گرفتهام از امروز دست تو را بگیرم. تصمیم گرفتهام از امروز بلند شوم.
نه آن بلند شدنی که هربار بلند میشوم و بیجان دوباره باسن به زمین میگذارم.
نه.
هر بار بلند شدم، چیزی مرا زمین زده است. زمین زده است یا از ایستادن دست کشیدهام؟
نمیدانم.
چیزی که میدانم این است که میخواهم این بار با هربار متفاوت باشد.
این بار متفاوت است اگر از متفاوت بودنش الهام بگیرم و رهانکردن را به عقدِ الهام دربیاورم.
لپ تاب خریدهام وبلاگ.
میخندی نه؟
دارم دندانهایت را میبینم.
امروز اولین صفحات صبحگاهیام را در اولین لپ تاب زندگیام نوشتم.
امروز همزمان اولین جلسهی باشگاهم را میروم.
الان در راه آن هستم.
تصمیم گرفتم هربار در راهِ باشگاه به تو سلامی بدهم سری خم کنم به ادب.
پس لپ تاب و باشگاه و اولین صفحات صبحگاهی در اولین لپ تاب و عقدِ برادر.
عقدِ برادر چرا؟
چون من میخواهم بعد از این اتفاق خیر و مبارک تصمیمی مهم را عملی کنم.
استرس زیرِ قلبم مینشیند و نیشگونش میگیرد.
بله.
تصمیمی مهم.
رسیدم.
فعلا خداحافظ.
یک پاسخ
هوووو هووووو
یالااا هوو هوو
سلاااام عااطی
سلااااام عاطیِ مصمم