من و تهران

هیچوقت احساس نیاز یا علاقه به مهاجرت نداشتم.

به هیچ شهری.

گاهی که دلتنگ باران می‌شدم با خودم می‌گفتم:« شاید باید به شهری بارونی‌تر مهاجرت کنم.» ولی هیچوقت دلم نیامد قم را رها کنم.

نه اینکه قم برایم پرِ قو باشد نه، قم را دوست دارم. کوچکی‌اش احساس تسلطم را راضی می‌کند. نود درصدش را بلدم( به این کوچکی نود درصد).

از ترافیک نداشتن و کوچک بودنش احساس امنیت می‌کنم.

من همیشه ترجیح می‌دهم در محلی خلوت به دور از شلوغی‌هایِ رشد و رقابت باشم. هر رشد و رقابتی.

من ترجیح می‌دهم در خانه بنشینم و سریال ببینم تا به عروسی بروم و کنارِ دخترانِ دیگر دیده و سنجیده و قضاوت شوم.

تهران اما… اولین باری که احساسی به تهران داشتم احساس تنفر بود.

برای خریدِ لباس رفته بودم و وقتی خورشیدش غروب کرد صورت در هم کشیدم. در ترافیکی در خیابانی که می‌توانست خیابانِ مورد علاقه‌ام باشد گیر کرده بودیم(اصلا اسم نپرسید.)

خیره به چراغ‌های ماشین‌ها، کلافه از صدایِ بوق‌ها، سرگشته از تعداد آدمها به دوستم که ساکن تهران است پیام دادم:« چطور تو تهران زندگی می‌کنید؟»

و این احساسِ تنفر با رفت و آمد‌هایِ سریالی برای درمان و دکتر زیاد شد.

اسم تهران می‌آمد و من صورت درهم می‌کشیدم.

به خاطر همین تهران رفتن‌ها از مسافرت با ماشین متنفر شدم.

تهران. شهری شلوغ که مرا یادِ کره و سئول می‌انداخت. سرعتِ رشدی بالا، رقابتی بالا، فشارهایِ سنگین، ترافیک‌های پر سر و صدا، دکترهایِ ماهر، از هر سمتی دکتر می‌خواهی به اینجا بیا؛ بیا بیا بیا. به تهران بیا.

نه. من از تهران متنفرم.

چند بار برای درمان و دکتر به تهران رفتم؟ یادم نیست.

از اینکه خیابان‌هایش زیبایند، راهرویِ ساختمان‌ها دلگیر و داخلِ ساختمان‌ها انگار نه انگار از راهرویی دلگیر به آنها رسیده‌ای زیبا و مدرن متنفرم.

متنفرم.

بله من از تهران متنفرم.

من از تهران متنفرم.

من از تهران متنفر بودم.

من از تهران متنفر بودم تا وقتی که خانواده‌ام را یافتم.

خانواده‌ام.

منطقم می‌گوید صبور باش و به این زودی نگو خانواده. نظر منطق محترم است ولی من خیلی آدمِ منطق‌پرستی نیستم.

وقتی برای سمینار دوم مادرم گفت:« تو چقدر حوصله داری از اینجا تا تهران برای سمینار می‌ری» در جوابش با اطمینان گفتم:« اونقدر که برای دکتر رفتیم تهران حالم از تهران بهم می‌خورد. ولی الان دوستش دارم. الان خوشحالم. از تهران متنفر نیستم.»

سوال اول:« الان چه احساسی به تهران داری عاطفه؟»

جواب:« علاقه. اشتیاق. تعلق.»

سوال:« چرا چه اتفاقی افتاده؟»

جواب:« من تو تهران آدمهایی رو دارم که حس می‌کنم خانواده‌امن. من تو تهران آدمهایی رو می‌بینم که از بینشون بودن نمی‌ترسم. من تو تهران، تو سمینارهایِ مدرسه نویسندگیِ شاهینِ کلانتری، بین انسان‌هایی قرار می‌گیرم که حس می‌کنم تو چند ماه منو بیشتر از آدمهایی که سالها باهام زندگی می‌کنن می‌شناسن. من…»

دمی عمیق می‌کشم:« اونجا نفس می‌کشم. تو اون سمینارا، بین اون آدما. قفسه‌ی سینه‌ام از همیشه سبک‌تره. استرسم از همیشه کمتره. از خودم شرمنده و گریزون نیستم. من…»

بینی‌ام کمی می‌خارد. نمی‌فهمم بغض کرده‌ام یا نه. آب دهانم را قورت می‌دهم:« من حس می‌کنم اونا خانواده‌امن.»

لبخند روی لب‌هایم می‌آید:« این روزا اونا منبع انرژیمن. برایِ مبارزه با سختی‌ها، برای مبارزه با خودم، برای از خواب بیدار شدن و برایِ زندگی تلاش کردن.»

سرم را تکان می‌دهم:« در جواب منطق. شاید یه روزی تموم شه، شاید یه روزی این طعم رو نداشته باشه، ولی الان، درست همین الان من احساس زنده بودن دارم و قلبِ تپنده‌ی این روزهام اونان. هرچقدر هم که اغراق کرده باشم، احساس من بهشون اینه.»

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

4 پاسخ

  1. اونا خانواده‌ی منن، اونا خانواده‌ی منن، من مثل همه‌ی آدم‌ها گاهی کنار خانواده‌ام هم یادم می‌ره که اینجا باید آزاد نفس بکشم، توی خونه بگردم، سربه‌سرشون بذارم و ذله‌شون کنم و گاهی یادم می‌ره به اندازه‌ی کافی بغلشون کنم و نیشاشون رو بکشم و دندونی‌ترین لبخندشون رو ببینم.
    با همه‌ی اینا
    با همه‌ی اینا
    با همه‌ی اینا
    من من من من من منتظرررررررم تا باز برم خونه.
    این‌بار با موگیر تق‌تق آبی و لاک ستاره‌یی.
    اونجا خونمه
    اونا خانواده‌ی منن و عاطی
    عاطی از پررنگ‌ترین آدمای خانواده‌ی منه.
    اونجا خونه‌ی ماست و هیچ‌روزی تموم نمی‌شه.

    منم، منم گاهی به تموم شدنش فکر می‌کنم،
    ولی می‌خوام با چشمای خودم نگاه کنم
    چشمای من می‌گه اونجا خونه‌س‌.

    عاااطی یه سوووال
    بذار سوالو برات جی‌میل کنم.

  2. چه خوب که چنین حسی دارین. وقتی ادم میان ادمهایی قرار میگیره که درکش میکنن احساس میکنه خانواده واقعیش رو پیدا کرده. من با اینکه مدرسه نویسندگی رو دوست دارم و کلی هم دوست به واسطه مدرسه نویسندگی پیدا کردم هنوز این احساس رو ندارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *