در ذهنم آهنگ شادمهر تکرار میشود و زیر لب میخوانمش.
«گفتی خیالِ تو راحت
هرجا که باشی میام سایه به سایهات
منم بش کردم عادت.
الان چند وقته که دوری
رفتی از پیشم بهم گفتی که مجبوری
مثل من کی میشه واسهات؟
در و دیوارِ این خونه
میریزه روی سرم بعد تو دیوونه
اینا رو یادم میمونه»
تصمیمِ جدی بر یادداشت نویسی روزانه دارم. پس اگر ذهن بیخیالِ تکرارِ آهنگ شود میخواهم از روزم بگویم.
از عقب به جلو میروم.
امروز از کسی که دوست داشتم از او بشنوم،( از از و او و تکرار و تکرار و پیچیدگی در جملهها، این روزها، خوشم میآید. هرچند که وقتی دوباره میخوانمشان باعث سرگیجه میشوند.) جملهای که میخواستم را شنیدم.
گفت:« وقتی تو پیشمی حسم بهتره.»
صورتم را درهم کشیدم و شکلک برایش درآوردم. در دل خوشحال شدم.
من هربار که مینویسم، هربار که بیخیالِ دردِ دست سعی میکنم به وقتِ غم با چت کردن کنارِ دوستانم باشم و هربار که لبخند میزنم نیتم رسیدن به چنین جملهایست.
«انرژیِ خوبی ازت میاد که انرژیِ منم خوب میکنه.»
اگر چه که این روزها خودم شدیدا محتاجِ انسانیام که کمی به انرژیام کمک کند.
در حیاط حرم نشسته بودم. پلاستیکی را باد برد و صدایی پشت سرش:«ای..»
پلاستیک را در هوا گرفتم و به سمتِ زن چرخیدم. بدونِ اینکه بدانم یا بخواهم صورت و ذهن و روحم خندید.
به وقتِ دادنِ پلاستیک لبخند زدم و بلافاصله در ذهنم پیچید:« چرا عاطفه؟»
زنی در حرم نگاهم میکند. نگاهش میکنم. با تردید میگوید:« میتونم رد شم؟»
سرم را تکان میدهم:« البته البته. بفرمایید.»
قدمی عقب میروم و دستِ راستم برایِ کمک به سمتش دراز میشود.
دستش با تردید بلند میشود. دستم را جلو میبرم و دستش را از مچ میگیرم و کمکش میکنم.
آرام در ذهنم میپیچد:« چرا عاطفه؟»
کسی به من گفته است مهرطلبها محبت زیاد میکنند.
و من به این فکر میکنم که نکند زیادی فقرِ توجه و محبت دارم که به انسانها توجه یا محبت زیادی نشان میدهم؟
این همه چیز را زیر سوال میبرد.
من چرا به انسانها لبخند میزنم وقتی از آنها میترسم؟
من چرا به آنها کمک میکنم وقتی از کمک کردنشان ناامیدم؟
چشمانم کمی میسوزند. آرام در همان بخشی که میپرسد «چرا؟» جوابی میپیچد:« ما این کار و دوست داریم.»
ما این کار را دوست داریم. ما این کار را دوست داریم. ما این کار را چرا دوست داریم؟
شاید چون حداقل دلیلِ لازم برایِ مفید بودن را به ما میدهد.
شاید چون مثل جلیقهی نجات جلویِ غرق شدن در غم و خودخوری را میگیرد.
نمیدانم. شاید.
3 پاسخ
چقدر با این روز نوشته احساس خوبی پیدا کردم. عالی بود دختر
😊❤️خداروشکر. ممنونم که کامنت گذاشتی و نظرت رو برام نوشتی
وقتی به خودمون عشق بدیم و حس ارزشمندی داشته باشیم از جایی که فکرشو نمیکنیم عشق و محبت به سمتمون میاد. و چقدر حس آدم خوب میشه وقتی به کسی کمک میکنه یا با یه کار کوچیک لبخند به لب یه نفر میاره😊❤
چرا انجام میدیم؟ چون در واقع همهی ما آدما یکی هستیم. وقتی به یه آدمی کمک کردیم در واقع اون لحظه داریم به خودمون کمک میکنیم.
یعنی من توام و تو منی😉