خستهام. روحی. جسمی.
نگرانیای روحی به جسم رخنه کرده است.
شاید کسی نداند ولی من میدانم که جسم بهانه میگیرد.
دلم میخواهد متکا را به آغوش بکشم و سخت به دعوتِ خواب لبیک بگویم.
ولی نه، این عادت نباید شکسته شود. انتشار روزانه.
پس از چی مینویسم؟
از امروز که در استوریِ معصومه قلیپور تگ شدم.
با این عنوان که:
«پشتیبان قشنگ کلاس. من بدون تو چه کنم از این به بعد؟»
لبخند به روی صورتم مینشیند. دلم میخواهد از ذوق استوریاش را استوری کنم، اما متنی برایش پیدا نمیکنم. به او پیام میدهم. جواب میدهد. جوابش مرا خوشحالتر میکند.
چرا؟
سوال خوبیست. چرا عاطفه؟
سوال ارزشمندیست.
زندگی را در چه چیزی میبینی عاطفه؟
در اثری که به دیگران میگذاری.
انسانها میتوانند سرگرم کار خودشان باشند. درگیرِ نیازهایِ خودشان.
به فکر یافتنِ همسری مناسب. به دنیا آوردن اولادی سالم. صالح نگه داشتن اولاد. سر به راه سر و سامان دادن اولاد. و بعد چه؟ نوه و نتیجه و مقاومت در برابر مرگ.
تو چه زندگیای میخواهی عاطفه؟
من؟ من میخواهم خدا باشم.
استغفرالله دیوانه شدهای.
نه نه نه. من میخواهم به خدا برسم.
مگر نه اینکه ما جانشین و برگزیدهی خدا بر روی زمینیم؟
مگر نه اینکه بخشی از خدا در وجود ماست؟
همان روحِ مقدس و مهم؟
من میخواهم از آن استفاده کنم. من میخواهم به حداکثرِ مجازِ خودم برسم.
من؟ من روحِ خدا را در وجودم دارم میخواهم این را فریاد بزنم.
انسانها؟ انسانها مخلوقاتِ خاصِ پروردگارند نگاهِ پروردگار به آنهاست.
همهی انسانها روحِ خدا را دارند و من هم روحِ خدا را دارم و خدا نگاهش به ماست که چطور با این فرصتِ زندگی و روحی که به ما داده است برخورد میکنیم و در نهایت من؟
من میخواهم به انسانها یادآوری کنم که پروردگاری بینهایت چشم دوخته به آنهاست.
که خوشحال باشند. که از فرصتِ حیاتشان استفاده کنند.
غمِ انسانها غمِ ربنایِ من است. لبخندِ انسانها لبخندِ خدایِ من است.
و من به این فکر میکنم که من باید قدمی به سمتِ رضایِ او بردارم.
نه چون خودش گفته یا دین گفته. چون درونم گفته.
اینکه من کمککنندهی انسانها باشم برایِ لحظهای.
میتوانم سختترین مشکلات را در زندگیِ انسانها حل کنم؟
نه مسلما. شاید تک و توک. گاهی.
ولی میتوانم برایِ لحظهای به آنها حس بهتری بدهم.
با چی؟ خودم هم نمیدانم.
ولی به نظر میرسد ربنا میداند.
پروردگار میداند و من در مسیری هستم که او مرا میخواند و این، سجدهی شکر میطلبد.
تصویری که روی این پست است ذرهای از هدفِ من برای نفس کشیدن است.
من باعث شوم انسانها احساس خوبی داشته باشند.
حسشان نسبت به قبل بهتر شود.
و این برایِ من چیزی عادی و رایج نیست.
این هدفیست که در سختی مرا از سقوط رهانیده. از رها کردن رهانیده. از غرق شدن رهانیده. از بیخیالِ خودم شدن رهانیده.
من با چه چیزی معنا میشوم؟
تلاش برایِ رسیدن به بهترین نسخه از خودم.
بهترین نسخهی خودت چه شکلیست عاطفه؟
عاطفهای که بر رویِ زمین راه میرود و نامرئی به انسانها شکلاتِ نذری پخش میکند.
نذرِ چه کسی؟
ربنا.
به کدامین حاجتِ گرفته؟
فرصتِ حیات.
شکلات با چه طعمی؟
نعنایی.
لحظهای خنک شدنِ دهان.
لحظهای حواسپرتی از غم و جبرهایِ جهان.
مرا میبینی یادِ چه میافتی؟
آرزو میکنم مرا که میبینی یادِ تواناییِ ربنا در خلقتِ زیبایی بیوفتی.
ظاهری؟ شاید، نمیدانم.
روح و باطنی؟ تمام تلاشم را میکنم.
من به تو لبخند میزنم؛ امیدوارم لبخندم به تو این حس را بدهد که تو لایقِ مهر و محبت حتی اگر ریزلبخندی از یک غریبه باشد.
من به تو احترام میگذارم؛ چون تو محترمی، امیدوارم احترامم به تو یادآورندهی ارج و قربت باشد.
من به تو محبت، کمک میکنم، عشق میورزم؛ چون من میدانم چه کسی به تو چه عشقی را دارد.
تو اصلا کم چیزی نیستی. و من این را از اندک شناختم از خالقت میدانم.
تو این را نمیدانی؟ من سعی میکنم اندک دانستهام را با رفتار به تو منتقل کنم.
تو مخلوقِ ربنایِ منی و من، عاشقِ تو، معشوقِ معشوقم هستم.
یک پاسخ
شبیه شیشهای که میشکنه و همهی تکههاش یه جنس هستن ما هم تکهای از روح خدا رو داریم و این خیلی قشنگه. یعنی میتونیم تلاش کنیم تا بیشتر شبیه خدا باشیم😍
میگن: ما خداییم گر به خودآییم.