میآید در یک وجبیِ صورتم مینشیند. سمتِ راستم. وزنش را با پاهایش رویِ پاهایم انداخته است.
صورت درهم میکشم. با خشم دستانم به سمتش میروند و با عجز انگشتانم را بینِ راه به هم میپیچانم و دستانم مشت میشوند.
دمی عمیق میکشم. التماس به صدایم میریزم:« برو عقب. لطف. فاطمه جانم. دور بشین.»
دور بشین. دست نزن. من از تماس بدم میآید. صورتت را در صورتم نیاور. صورتت را در صورتِ هیچکس نبر.
هنوز در اینستاگرام پستی مرتبط به این تروما یا بیماری یا سبکِ شخصیتی پیدا نکردهام.
نامی برایِ تنفر از لمس شدن توسطِ دیگران.
شاید روزی بیایم و در سایت از این بنویسم که علتی روحی داشته است. شاید. هیچ بعید نیست.
ولی الان میخواهم بگویم:« اگر بغلت میکنم و میذارم بغلم کنی تو برایِ من آدمِ عادیای نیستی. مسلما خاصی.»
اگر از کسی خوشم بیاید وقتی با او دست میدهم دستم را با تاخیر پس میکشم. اگر با کسی راحت باشم خودم را از آرنجش آویزان میکنم. اگر بخواهم کسی را به دایرهیِ امنم بکشم از هر فرصتی برایِ به آغوش کشیدنش استفاده میکنم.
و خدا نیاورد روزی را که از کسی خوشم نیاید و بدم بیاید و مجبور به بغل کردنش باشم.
اگر آورد خدا کسی را در زاویهای که بتواند صورتم را ببیند قرار ندهد.
حقیقتا، اینقدرها هم اوضاع وخیم نیست.
من همهیِ انسانها را به عنوانِ مخلوقِ پروردگار دوست دارم و این زندگی را آسانتر میکند.
ولی با این حال، تماسِ فیزیکی برایِ من راهی برایِ نشاندادنِ احساسم به انسانهاست.
و نیازی نیست بدونِ داشتنِ احساسی که باید فهمانده شود کسی را لمس کرد.
اصلا نمیفهمم گلیِ ما چرا از همه آویزان میشود.
نکند او هم نیازش به محبت را اینطور نشان میدهد؟
منطقیست.
یا اینکه تماسهایِ فیزیکی و گریزِ من از آنها میتواند راهی برایِ نشان دادنِ تنفرم نسبت به آدمها باشد.
کاملا برعکس. و کاملا منفی.
شخصی که صورتش بههمهیِ انسانها خوش است، حداقل تلاشش برایِ غرق نشدن در تظاهر را به شکلِ پیشگیری از در اختیار گذاشتنِ جسمش به نمایش میگذارد.
«صورتم به تو میخندد و با تو خوش است. ولی قلبم خوش نیست پس جسمم را برایِ خودم نگه میدارم حتی یک انگشتم را.»
صدایِ مادرم در گوشم زنگ میزند:« کی گفته تو صورتت به همه خوشه؟»
هوم. این هم درست است. کلا بحث از ریشه منتفیست و این پست باید کلا دیلیت شود.
شود؟
نچ. دلم میخواسته است بنویسم و نوشتهام پس پست میشود حتی اگر در نهایت بفهمم که استدلال و دلیل و منطقم از ریشه غلط است.
دستانم درد میگیرند و فریاد میزنند:« تایپِ ده انگشتی یاد بگــــیر.»
دمی عمیق. وبلاگ به روز میشود. پومودورویِ اول تمام میشود. برویم برای استراحت و بعد بعدی.
آخرین دیدگاهها