چرت و پرت نویسی

انتخاب می‌کنم که آهنگی که با آن می‌نویسم آرام باشد.

از نوشتن با آهنگِ شوگا خسته‌ام. زیادی برایم تاثیرگذار است. آهنگِ درختِ کریسمس از تهیونگ را پخش می‌کنم.

به خودم این اجازه را می‌دهم که چرت و پرت بنویسم و اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد این است:

«به هیچکس مثلِ من نگاه نکن.»

چرا؟ چه کسی؟ نمی‌دانم. می‌دانم. نام نمی‌برم که هرکسی که باید به خودش بگیرد.

چرت و پرت نویسی. امروز هم به نسبتِ اکثرِ عمرم زود ار خواب بیدار شده‌ام. ساعتِ هشت.

هنوز هم وسوسه‌ای هر چند وقت یک‌بار دامنم را پایین می‌کشد:« پنج بیدار شو.»

برایِ پیشگیری از بی‌عفت شدن محکم به گوشش می‌کوبم:« هنوز به هشت بیدار شدن کامل عادت نکردیم.»

در ذهنمی زنبوری وزوزکنان پرواز می‌کند. من می‌دانم چیست اما از گفتنش به شما خودداری می‌کنم.

چرا؟

این روزها به این فکر می‌کنم که می‌توانم اجازه بدهم اطرافیانم متوجهِ ناخوش‌احوالی‌ام بشوند؟ تا چه حد؟ چه کسانی؟

از الهه می‌پرسم. تا چه حد؟ چه کسانی؟

دری جدید را به رویم باز می‌کند:ن این جا افتاده نیست ولی درسته. چون آدما می‌فهمن چطور با تو رفتار کنن.»

اما من نگران بودم کسانی که دوستشان دارم ذهنشان درگیرِ من شود و بخشی از روز را از دست بدهند.

و من در این وضع هم به فکرِ دیگران هستم و خودم اولویتِ خودم نیستم؟

ای بابا. ای بابا. ای بابا. تقریبا هرروز روزی دو بار می‌گویم ای بابا.

امروز از دیروز حالم بهتر است. سطحِ غم به آرامی پایین رفته است. امید به آرامی از خواب بیدار شده است و خشم؟

خشم فعلا تصمیم بر سکوت دارد. آمد زهری ریخت و رفت. خودی نشان داد و رفت. تصویری به چشمانم هدیه داد و رفت.

در اینستاگرام پستی را دیدم که نوشته بود:« تراپیستم به من گفته بعد از حلِ یک سری گره‌هایِ روحی بدن چون مدتی رو نتونسته به درستی استراحت کنه نیاز به استراحت داره. پس اگر دلت می‌خواست بخوابی مقاومت نکن.»

فکر نمی‌کنم من توانسته باشم چیزی که درگیرش باشم را به درستی و کامل رد کرده باشم. یا حل کرده باشم. اما حقیقتا من هم حس می‌کنم بدنم به استراحتِ بیشتری نیاز دارد.

درست است که عاشقِ سبکِ زندگیِ جدیدم هستم. از خواب بیدار شدن و نوشتن و خواندن و کلاس شرکت کردن ولی، اتفاقاتِ اخیرم را نباید نادیده بگیرم.

باید به جسمم فرصتِ هضم بدهم. باید بگذارم حداقل در خواب به چیزهایی که آرامش می‌کند بپردازد.

تراپیست می‌گوید:« دیگه نه. به رویا پناه نبر و باهاشون رو به رو شو.»

متوجهم. اما وقتی با چیزهایی که میگویی مواجه می‌شوم گاهی حس می‌کنم دلم می‌خواهد برایِ همیشه از این دنیا بروم. قلبم بایستد و آرام بگیرد. پس، فکر نمی‌کنم کمی فقط کمی انفعال مشکلی داشته باشد.

پس؟ وقتی ساعتِ یازده به خانه برمی‌گردم باز هم آیفون را خاموش، گوشی را سایلنت و خانه را تاریک می‌کنم و می‌خوابم.

حس نمی‌کنم در حالِ افسرده شدنم؟

چرا گاهی حس می‌کنم. ولی من می‌دانم که می‌توانم از تاریکی‌ای در افسردگی به روسنی‌ای که می‌خواهم دست پیدا کنم. این را بارها تجربه کرده‌ام.

پس از رفتن به زیرِ پتو نمی‌ترسم. که می‌دانم روحم بعد از جنگ در روشنیِ روز و بیداری، به آرامش در تاریکیِ خواب و خیال هم نیاز دارد.

تا بعد از ظهر می‌خوابم بعد غذایِ مورد علاقه‌ام را درست می‌کنم.

گفت از چه چیزی خوشت می‌آید؟ الان پاسخ می‌دهم:« تخم مرغ.»

تنها چیزی که در هر شرایطی دلتنگش می‌شوم تخم مرغ است.

پس تخم مرغی با روغنِ زیتون درست می‌کنم و می‌خورم.

باز هم دلم می‌خواهد بخوابم. خیره به پتو و بالش آرام زیرِ لب می‌گویم:« باید یه مدت از انتشار فاصله بگیرم؟»

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

  1. از انتشار فاصله نگیر عاطی‌. اون صدا دروغ می‌گه عاطی.
    منی که الان بعد ۵ روز می‌خوام برم سمت کانالم اینو بهت می‌گم‌.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *