جالب است. عاشقی یک رنگ است. یا یک پوسته؟
حالش خوب است. حالش همیشه خوب بوده است.
او هیچوقت در برابرِ مشکلات و غمهایش سر خم نمیکند.
او ادعا دارد فقط به خدا سجده میکند و ادعایش را عملی میکند.
او ضعیف به نظر نمیرسیده است. هیچوقت.
ولی، این روزها.
این روزها چیزی بیش از روزهایِ قبل دارد.
پوستش برق میزند.
چشمانش امن نگاه میکنند، به هر زنی نمیافتند.
این روزها، دستانش قوسی دارند. گویی دستی ظریف را در آغوش گرفتهاند.
انگشتانش محتاطند. گویی یادگرفتهاند چطور لمس کنند که عزیزی خش نیوفتد.
صدایش. صدایش چیزی بیش از اعتماد به نفس و قدرت در خود دارد. چیزی شبیه به؟ چیزی شبیه به لیاقت. چیزی شبیه به کوچکی. چیزی شبیه به؟
نمیدانم. فرق دارد.
راه میرود، پاهایش را در کنارِ من بلند میکند ولی یشِ شخصی دیگر رویِ زمین میگذارد.
عاشق شده است. عاشق شده است؟
چشمانش برق میزنند، دستانش نرم دهاند، چیزی به رقــتص در حرکاتش متولد شده است.
عشق از آدم رقاص میسازد؟
صدا و دست و نگاهش میرقصد.
عاشق شده است یا رقاص؟
آخرین دیدگاهها