خیانتِ معشوق

می‌خواهم درباره‌یِ خیانت بنویسم؟

اصلا.

این موضوع موضعی است که من آن را به ماه‌ها یا سال‌ها بعد محول کرده‌ام.

می‌خواهم از قهوه بنویسم.

می‌خواهم از این بگویم که قهوه‌یِ لعنتی، من تیروئید گرفتم و از تو دست نکشیدم چون تو معشوقِ من بودی. حالا بیا و حداقل توضیحی قانع کننده بده که چرا این روزها به جایِ معده به شقیقه‌هایم می‌روی؟

این نوشتنِ یادداشتی روزانه است؟

خیر. نیست. این متنی در وصفِ وفایِ قهوه است. یا تشدیدِ وضعیتِ اعصاب با قهوه؟

این روزها خوردنی بیش از یک لیوان قهوه‌یِ رقیق با یخ مرا بهم میریزد. نمی‌فهمم از درست غذا نخوردن است یا زیاد قهوه خوردن.

این روزها جسم تحتِ تاثیرِ چیزی‌ست و آن چیز چیست؟

نبودِ غذایِ کافی؟ بودنِ قهوه‌یِ زیادی؟ جریانِ روحیِ منفی.

شقیقه‌هایی که گویی از جنسِ گوشت یا استخوان نیستند. شاید سنگ. نه اینقدر سنگین. آهک؟

بالایِ سرم درد می‌کند. درد؟ نه آن هم آهکی شده.

سندرومِ صورتِ آهکی گرفته‌ام؟

این سندروم را چه کسی به جانِ ما انداخت> نقیِ معمولی؟

نقیِ معمولی؟ بیا برایت از این بگویم که این روزها زندگی به من سندرومِ صورتِ آهکی هدیه داده است.

صورتم منقبض و سنگین می‌شود. استخوان یا گوشت نیست.

با گفتنِ اینکه:« احتمالا قراره سکته کنم راحت شم» سحر را می‌ترسانم.

ولی حقیقت این است که، خودم هم می‌ترسم.

از سندرومِ صورتِ آهکی؟

نه از مردن. من این دنیا را خیلی دوست دارم. مشکلی با نرمال و عادی رها کردن و رفتنش ندارم، خدا را بیشتر دوست دارم. ولی با در درد رها کردنش مشکل دارم.

نمی‌خواهم بخشِ اعظمِ چیزهایی که به وقتِ جان دادن از جلویِ چشمانم می‌گذرد درد باشد. می‌خواهم بیشترش عشق باشد. شعف باشد.

می‌فهمم که اضرائیل خبر نمی‌دهد ولی، ترجیح می‌دهم از دردِ خنده یا ترکیدنِ آپاندیس بر اثرِ دوییدن زیاد با کودکانم بمیرم تا سندرومِ صورتِ آهکی‌ای که منجربه سکته‌یِ مغزی می‌شود و از فشردگیِ روحی نشات می‌گیرد.

خلاصه که، این روزها روح هم کلک بازی در می‌آورد. دردهایی که به ان‌ها عادت داریم را پنهان کرده دردهایی جدید از چنته در می‌آورد و ما را شوکه کلافه می‌کند.

دمی عمیق. باید یوگا را از سر بگیرم. بدونِ یوگا نمی‌شود جسم را در برابرِ روح مسلح کرد.

یوگا.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *