مهتا. اسم میتواند زمان داشته باشد؟ گذشته، حال یا آینده.
روا نیست آدم از تاثیرگذارترینهایِ زندگیاش در کلبهاش نشانی نگذارد.
یعنی نباید از هر چیز برجستهای نشانی در خانه آویزان کرد ولی حداقل یک بار در کلبهیِ چوبی و درختیات به یادش چای مینوشی، نمینوشی؟
مهتا. این اسم گذشته است؟ نمیدانم. حال نیست ولی.
دیشب به خودم میگفتم:« ما تا جایی که غرور گردنمون و نزنه تمامِ تلاشمون و برایِ هر آدم و شرایطی میکنیم.»
این واقعیست، اما سالم؟ نمیدانم.
اصلا اینها مهم نیست.
این نامهای به مهتاست.
«به نامِ خدا.
سلام.
مهتا فتحی. این روزها حال و احوالت چطور است؟
کنجکاوم؟ بله اما نه در حدی که بپرسم.
هر چند وقت یک بار ذهنم به تو پرشی میزند.
که این روزها روزهایت را چطور پر میکنی؟ مطالعه، کار، رشد؟
این روزها هم سبکِ زندگیات مثلِ سابق است؟
چند شب پیش کسی مثلِ یک رباتِ شارژ تمام کرده خاموش شد و خوابید؛ مرا یادِ تو انداخت.
اعتراف: گاهی خیلی دلتنگت میشوم.
دلتنگِ تو. دلتنگِ حرف زدنهایمان. دلتنگِ وویسهایت. دلم برایِ شنیدنِ صدایِ خواندنت تنگ شده است اما تمایلی به بالا رفتن از صفحه چتمان ندارم.
امروز باز هم به تو فکر کردم. به اینکه دلتنگِ تویی شدهام که روزی اولینِ زندگیام بودهای.
اعترافِ جسورانهای است؟
اولینِ زندگی؟ اولینِ روزهایم.
برایت نامه نوشتم که همراه با تشکر تو چیزی را در سایتم به ثبت برسانم.
مهتا فتحی، من هنوز هم در ماگی که تو در اولین تولدِ بعدِ دوستیمان به من هدیه دادی قهوه میخورم.
این روزها دلم برایِ تولدهایی که با تو جشن میگرفتم تنگ میشود. تولد جشن گرفتن با تو چیزِ متفاوتی بود.
کلِ اردیبهشت را چشم به راهِ بستههایی بودم که تو میفرستادی.
در نامه نوشتن خسیس بودی ولی همان تک و توکها حسابی میچسبید.
برجستهترین تولدهایم بیشترشان تولدهاییست که بیخیالِ جهان با تو جشن میگرفتمشان.
مهتا فتحی، از پیام دادن برایِ صحبت با تو خودداری میکنم چون پیام ندادنهایِ تو برایم ستودنی است.
امروز در کمپ ایدهپزی حرف از دوستیهایِ مجازی شد و تو به ذهنم رسیدی.
تو اولین شخص در زندگیام هستی که میزانِ علاقهام به او، به لجبازیِ ذاتی و درونیام غالب شد.
من با تو انعطافپذیری در رابطه را یاد گرفتم.
از تو بابتِ خاطرهها و چروکهایی که به مغزم اضافه شد ممنونم.
مهتایِ فتحی.
هر جا هستی غرق در خوشی و رشد باشی.
من گوشم برایِ شنیدنِ آهنگی از تو به صدایِ خوانندههایِ زن تیز است.
روزی اگر حس کردی چیزی نیاز داری که من میتوانم به تو بدهم، فقط من و نه هیچکسِ دیگری، رویِ من حساب باز کن.
آنقدر برایم مهم بودهای که به این فکر میکنم اگر روزی اتفاقی دیدمت بهتر است بدونِ اینکه به رویم بیاورم من عاطفه هستم و تو مهتا از کنارت بگذرم و بروم.
حقیقتا از اینکه صحبت و مکالمهمان کیفیتی که باید را نداشته باشد و رویِ خاطراتمان سایه بیندازد وحشت دارم.
این یکی از دلایلِ پیام ندادنم هم هست.
البته، پیام که گاهی میدهم.
اعتراف: من تمام کردنِ یک انسان برایِ خودم را، به درستی بلد نیستم.»
خواهانِ موفقیتِ تو، عاطفه عطایی؛ پتیِ سابق
گاهی از زندگیمان انسانهایی گذر میکنند که ردپایشان تصویرِ زندگیمان را تابلویی ستودنی میکند.
بعضی در آن تابلو میمانند، خودشان بخشی از تابلو میشوند، بعضی میایند و میروند ولی ردپایشان اثری که باید را میگذارد.
شاید جنسِ خاکِ کفششان لجن یا شاید طلا باشد، مهم نیست. میآیند، میروند، ولی، طلا و لجنِ کفششان تاثیری که باید را میگذارد.
4 پاسخ
عاطفه چرا سوال اینقدر به دل متن هایت میچسبد.
آدمها. امان از آدمهایی که به پست جاده زندگیمان میخورد.
من بدون علامت سوال واقعا دق میکنم😂
من تمام کردنِ یک انسان برایِ خودم را، به درستی بلد نیستم.
یکی از بزرگ ترین مشکلاتم همینه نمیدونم چرا تموم نمیکنم آدمهایی رو که خیلی وقته من و تموم کردن
🙂💚