تابستان

«تابستانی دلگیرم؛

که کسی از کوچش ملول نیست؛

تابستانی که هنوز نرفته، همه برایِ پاییز می‌نویسند.»

ساقی نیاکی

من عاشقِ درختان در بهارم. بویی که در باد به صورتِ آدم می‌خورد.

من دیوانه‌یِ لباس‌هایِ جذاب و زخیمِ زمستانی‌ام. من با انباری از جوراب‌هایِ زمستانی سیر نمی‌شوم.

من؟ من پاییز را دوست خواهم داشت اگر غم‌هایم شور نباشند.

اما تابستان؟

من کلِ تابستان را در خانه به سر می‌برم. زیرِ کولر، با لباس‌هایی به دور از گرما و خنک.

اما اگر بیرون بروم؟

امسال را بیشتر از همیشه بیرون رفتم. امسال باشگاه رفتم. پارک رفتم. امسال هفته‌ای یک بار جلسه‌یِ درمان رفتم.

امسال من تابستان هم از خانه بیرون رفتم.
حسابی گرمم شد.

تلاش‌هایِ بی‌نهایتم در برخورد نکردنِ نور به پوستم شکست خورد.

عرق کردم. دانه‌یِ عرق با انزجار توسطِ لباسم جذب شد.

تابستان؟ چرا تا به حال به ذهنم نرسیده بود به تابستان نگاه کنم؟

تابستان چیست؟

فصلی دوست نداشتنی که از خودش دست نمی‌کشد.

آفتاب؟ چون عرق منزجرکننده است خورشید بغض کند و برود؟

پس زمستان چه می‌شود؟ پس بهار چه می‌شود؟

اگر از این چهار فصل یکی چون ما دوستش نداریم قهر کند چه می‌شود؟

بقیه هم بند و بساطشان را جمع می‌کنند و می‌روند.

قلبم؟

قلبم را پیدا کردم. قلبم در چند متنِ قبلی را پیدا کردم.

رفته است پیشِ تابستان.

زنی با لپ‌هایِ قرمز و روسریِ گلی که زیرِ چانه‌اش محکم گیره زده است.

قلبم کنارش رویِ چمن‌ها زیراندازی پهن کرده است.

رویِ زیرانداز ولو شده است و به تابستان گوش می‌دهد. سنی با فرقِ وسط. موهایش لعنتی؛ موهایش زخیم و جوگندمی‌اند.

از همه چیز تعریف می‌کند. از خاطره‌یِ اینکه بهار گاهی زود به دیدارش می‌آید چون دلتنگش است.

یا اینکه زمستان دل‌نازک و لوس است. قلبم می‌خندد و می‌گوید از برف‌هایش مشخص است که دل‌نازک است.

تابستان سر تکان می‌دهد که:«آره پا میشه زودتر از چیزی که میره. یا دیر میاد.»

قلبم با لبخند به آسمانِ صاف خیره می‌ماند و می‌پرسد:« پاییز چرا این شکلیه؟»

تابستان اخم می‌کند. تابستان مادرِ فصل‌هاست؟

«چجوریه بچه‌ام؟»

قلب آرام می‌گوید:« غمگین و بی‌قرار.»

تابستان لبخند می‌زند:ن اون غمگین و بی‌قرار نیست، اون زودرنجه.»

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

6 پاسخ

      1. چقدر زیبا و دلنشین
        تا قبل از این تابستان همیشه فکر می‌کردم که کاش هیچ‌وقت تابستان و آفتاب داغش نیاید، عاشق پاییز و زمستان بودم.
        ولی امسال که برای اولین بار طعم خوش پیاده‌روی صبحگاهی در پارک را چشیدم، بوی خوش خاک نم‌کشیده و چمن تازه کوتاه شده را با دمم به درون فرستادم، فهمیدم که چقدر تابستان زیباست، و حالا که بخاطر سینوزیت در خانه‌ای بدون پنجره اسیر شده‌ام و خبری از پیاده‌روی‌های صبحگاهی نیست، چقدر دلتنگم. دلتنگ پارک، چمن تازه‌کوتاه شده، بوی نم، گربه بی‌دم، مرغ مینا‌های وحشی و…
        امروز من در این غروب غم‌انگیز پاییزی ( دقیقا شبیه استاد) ثانیه‌ها را به امید رسیدن روز‌های خوش تابستان، یکی بعد‌از دیگری پشت سر می‌گذارم.
        تابستان می‌آید زودتر‌ از آن‌چه که در مخیله‌ام بگنجد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *