من؟ من آدمِ زودرنجی هستم.
پر توقع. حس میکنم این پرتوقعی به این خاطر است که تمامِ تلاشم را میکنم که برایِ اطرافیانم کم نگذارم.
من برایِ حالِ خوبِ دوستان یا خانوادهام هر کاری که از دستم بربیاید انجام میدهم.
توجه داشتن به حال و نیازهایِ دیگران باعث شده است از آنها توقعِ توجه به حال و نیازهایم را داشته باشم.
داشتم. قبلا.
این روزها به شکلِ چشمگیری از هیچ رفتاری نمیرنجم.
خودم را عادت دادهام که نباید از انسانها توقعی داشته باشی که امکانِ ناامید شدنت وجود داشته باشد.
به این مسئله عادت کردهام، ولی این دلیل بر این نیست که متوجه نشوم چه کسانی چه کارهایی برایم انجام نمیدهند.
من به تواناییهایِ انسانها برایِ محبت و توجه به خودم آگاهم. و هر کاری که انجام نمیدهند را میبینم.
موضوع چیست؟« از من تشکر نکرد.»
خودم را قانع میکنم که هرکاری را برایِ خودت انجام بده. فقط خودت و فقط خودت. تا حدودی هم موفقم.
ولی امروز وقتی دیدم اسمم برایِ تشکر نوشته نشده است غمگین شدم.
به این فکر کردم که لایقِ نوشته شدنِ اسمم در آنجا بودم.
برایِ اولین بار در زندگی حس کردم کسی چیزی که لایقش بودهام را به من نداده است.
برایِ اولین بار از عاطفه دفاع کردم.
در ذهنم شنیده شد:« ما لایقش بودیم. اون کمکاری کرده.»
کسی به جز من در جهان کمکاری کرده است.
انگار جلساتِ تراپیات خوب پیش میرود عاطفه. دست از تخریب خودت برداشتهای. شروع به دوست داشتنِ خودت کردهای.
من تمامِ تلاشم را میکنم که در برخورد با انسانها از حداقلِ کیفیت برخوردار باشم.
این روزها؟ این روزها شدیدا تحت فشارم.
از وقتی شروع به کار کردن در مدرسه کردهام تحت فشارم. کم و زیاد میشود ولی از بین نمیرود.
منظورم فشاری عادی نیست. منظورم فشاری فرساینده و جانکاه است.
گاهی با حالِ روحیِ بد تلگرام را باز کردهام. با بغض. بعد از فریاد. حتی مابینِ گریه.
و هر بار خیره به پیامی که آمده است و سوالی که پرسیده شده است دمی عمیق کشیدهام. گاهی موفق، گاهی ناموفق.
چشمانم را یک دور مالیدهام؛ به پیشانیام دست کشیدهام؛ دمِ دوم را هم کشیدهام و این جمله را زیرِ لب تکرار کردهام:« روی کارت متمرکز شو عاطی. الان، فقط، کار عاطفه. نمیتونیم اینم از دست بدیم. این حداقلشه.»
پیش آمده است به زور بر چهره لبخند برانم تا کیفیتِ پیام بالا برود.
حس میکنم انسانها میتوانند از پیامهایم حالت صورتم را ببینند.
نمیگویم همیشه بینقص کارم را انجام دادهام، از این حرف میزنم که خودم به کاری که میکنم آگاهم.
اینکه چه روزهایی در چه شرایطی به کاری که انجام میدهم پرداختهام.
به ذهن میرسد شاید کارت آسان است. شاید. وضعیتم ولی برایِ کاری آسان هم سخت است.
در حالِ توضیح و توجیه چه هستی عاطفه؟
در حال توضیح؟ دارم از این حرف میزنم که آدم میتواند از دیوار برایِ خودش غم بتراشد؟ یا من اشتباه نمیکنم و آدمها تا کمی آنطور که میخواهند رفتار نمیکنی رهایت میکنند؟
دارم از این حرف میزنم که دلم نمیخواهد چون کمی سرم شلوغ است و مثلِ سریهایِ اول مشتاق جواب نمیدهم لیاقتم زیر سوال برود.
اصلا از چی حرف میزنم؟
دلم شکست. موضوع همین است.
«برای خودت کار کن»
«پول میگیری وظیفته»
«مهم نیست تو بازم باید محترمانه و دوستانه باشی.»
هرکاری سختیهایِ خودش را دارد؟
من گاهی عاشقِ حرف زدن با انسانها هستم. دلم میخواهد حالشان را بپرسم. اگر خوبند به ربنا شکر کنم و اگر بد هستند بگویم منم بخشی از ربنا کمکت میکنم بهتر شوی. من عاشق انسانها هستم.
من عاشق انسانها هستم. من عاشق انسانها هستم. من عاشق انسانها هستم. من همیشه عاشقِ انسانها نیستم.
گاهی به یاد میآورم که میتوانم از انسانها متنفر باشم. گاهی به یاد میآورم که انسانها توانایی دارند خیلی بیرحم باشند. گاهی از انسانها میترسم.
و انسانها؟ من هم انسانم. میدانم میتوانیم بیمنظور به کسی آسیب بزنیم. اما کاش این بیمنظورها هم ما را به درونمان ببرد.
این بیمنظورِ تو از چی نشات میگیرد؟
باید اسم من هم در آن تشکر یا تعریف برده میشد.
من سخت تلاش میکنم تا بهترینِ خودم باشم حتی اگر بهترینِ دیگران نباشم.
همین.
پس؟ برایِ عاطفهای که گاهی به درستی دیده نمیشود:
«عاطفهیِ زیبا و اردیبهشتی، تو به سختی برایِ بهترین بودن تلاش میکنی.
گاهی هم بهترین بودن را رها میکنی، طبیعی و قابل درک است.
ارزش ما به تشکرهایی که از ما میکنند نیست، به لذتیست که خودمان هنگامِ خدمت به خلق میبریم.
این خدمتها، تلاشهایِ ما برای تبدیلِ نفرت به عشق نسبت به انسانهاست.
حقیقت این است که تو از انسانها میترسی و ده برابر از خودت، این را هم درک میکنم و علتش را میدانم.
از تو ممنونم که به وقتِ نوشتنِ این متن هم خودت را سانسور نکردی و به ترس از اینکه صداقتت به تو آسیب بزند غلبه کردی.
عاطفهیِ زیبا، من میبینم تو چطور این قدمها را برمیداری.
پس اهمیتی نده.
از تو تشکر میکنم بابتِ پیامهایی که با اشک جواب دادی.
از تو تشکر میکنم بابتِ فریادهایی که به خاطرِ کارت ساکت کردی.
از تو تشکر میکنم و به تو یادآوری میکنم که بعد از انجامِ کارت لبخندِ فیکی که زده بودی به واقعیت تبدیل شد.
قدردانِ تکتکِ رنجهایی که برایِ عاطفه میکشی هستم.
من، و ربنا قدردانِ تو هستیم.»
4 پاسخ
عاط عاطی؟
من که امروز میخواستم امروز یه نامهی تشکر برات بنویسم حالا چرا اینجا ازت تشکر نکنم؟ هم به عنوان دوستم هم آدمی که میدونم سهمی زیادی توی زیبا کردن دنیایی داره که من دارم توش زیست میکنم.
۱. عاطی ممنونم که با ماه حرف میزنی
۲. عاطی ممنونم که به فکر درختهایی و دید مامانگرانه داری بهشون
۳. عاطی ممنون که حواست به من هست
۴. عاطی ممنون که دیشب برام نامه نوشتی
۵. عاطی ممنون که هر روز وبلاگت رو به روز میکنی
۶. عاطی ممنون که توی گزارشهای شبانه سعی میکنی فضا صمیمیتر شه
۷. عاطی ممنون که انقدر به برخوردت با مخاطبها و اعضای کلاسها دقت میکنی
۸. عاطی ممنون که اونشب برای حرف زدن بهم اعتماد کردی
۹. عاطی ممنون که بهم یادآوری میکنی حواسم باشه هر آدمی دنیایی داره و من باید کنجکاو و محترمانه با دنیای آدمها مواجه شم
۱۰. عاطی ممنون که از خوشحالیها و اتفاقات روزت بهم میگی
۱۱. عاطی ممنون که شعر میخونی برام، آهنگ میفرستی برام
۱۲. عاطی ممنون که بهم میگی: عیبی نداره اگر دوست دارم دور باشم و خلوت کنم
۱۳. ممنون که انقدر سخت کاری میکنی عاطی
۱۴. و ممنون که بین ترس و صادق، صادق رو انتخاب کردی
عاطی
من تو و تلاشهات رو میبینم.
و تو بین آدمهایی که این چندوقته میشناسم بیشترین رشد رو داشتی.
من میبینمت، بهت باور دارم و واقعن بهت افتخار میکنم.
بابت همهچیز ممنونم.
و من واقعا با این نامهات گریهام گرفت الهه.
ممنونم که هستی الا. ممنونم
عاطفه. سلام. این الی یاد میگیرم.
پس اینجا هم میشه نامه نوشت.
پس نامه می نویسم.
عاطفه ممنون که یک ژنرال بی زره هستی.
از خودت مینویسی. از خود خودت. ممنون از اینکه از کشمکش درونیت مینویسی. ممنون که گروه سه وبلاگ نویس رو راه انداختی.
ممنون که تلاش میکنی. ممنون که برای بهترشدن تلاش میکنی.
🥺🥺
😭😭😭😭 مرسی که توجه میکنید و کامنت میذاریییید