لقمه ای که سنگ ریزه‌ ای در خود دارد

«عاطی نظرت چیه راجع‌به تجربیاتت از تراپی برامون بیشتر بنویسی؟»

بیشتر بنویسیم؟

بیشتر می‌نویسم.

برنامه؟

از این به بعد از جلسات تراپی و اتفاقات و چالش‌هایش می‌نویسیم.

نتیجه؟

دو سه باری با موفقیت پست‌هایی منتشر می‌شوند و چند روز بعد؟

بـــوم. با پیشانی به زمین می‌خوریم و قرچ، سنگی به پیشانی فرو می‌رود.

پیشانی‌ای که لایه‌یِ پوستش حسابی آسیب دیده است، یک قلمبه بر اثر ضرب دیدنِ استخوان متولد شده است و عاطفه‌ای که حالا خیره به سایتِ زمین خورده‌اش فقط پلک می‌زند و لب برمی‌چیند و هرچه فکر می‌کند نمی‌فهمد چطور شد که دست و پای سایت به یکدیگر پیچید و با مخ به زمین خورد.

دمی عمیق و از جا بلند می‌شود و شروع به راه رفتن می‌کند.

سایت درد می‌کشد ولی جیکش در نمی‌آید. امید دارد سکوتش زمینه‌سازِ تمرکزی شود که از آن اندیشه‌ای دستِ نجات به پانسمان و ترمیم زخمش دراز کند.

راه می‌رود. راه می‌رود. دو دستش را پشتِ کمرش به یکدیگر رسانده گره زده است و خیره به زمین به این فکر می‌کند که چطور پاهایِ سایت به هم پیچید؟

مدت‌ها بود متمرکز سایتش را بروز می‌کرد. بدونِ یک روز ماست‌بازی. حتی گاهی دو سه پست. بی‌توجه به کیفیت پست. در بدترین روزها. عجیب است؟

مشغولِ جویدنِ لقمه‌ای که برایِ ساپورت کردنِ مغز در تفکر به دهان چپانده چیزی بینِ دندان‌هایِ سمتِ راستِ فکش گیر می‌کند.

فکِ بالا و پایین گرم از گرمایِ موتورِ تفکرِ داغِ ذهن شتابناک به سمتِ هم می‌روند. در فاصله‌ای که پیش‌بینی نشده است جسمی قرار دارد. برخوردی محکم. دردی از دندان به ریشه از ریشه به مغز و پاها متوقف و چرخ‌هایِ ذهن در شعله‌ای از اصطکاک و درد چرخی از مکانش خارج می‌شود.

صدایِ جیغِ سلول‌ها و پریدنِ چرخ در مغز می‌پیچید. دهان با دندان‌هایی دردناک باز و از بینِ لب‌ها صدایِ «اَخ» بلند از بدن ولی بی‌جان در فضا می‌پیجد.

دستِ راست به صورتِ درهم می‌رسد.

سایت به نگرانی رویِ زانوانش بلند می‌شود و چشمانش خیره‌یِ عاطفه ولی سکوت را پاره نمی‌کند که الان پاره کردنش خطرناک‌تر هم هست.

عاطفه خیره به زمین و دست بر صورت و دندان‌ها هنوز به آلارم رقصان‌ند.

پس سنگی پیشِ پایِ سایت افتاده است که کسی آن را ندیده است.

لقمه‌ی گنده‌تر از دهانمان برداشتیم خواستیم درباره‌یِ تراپی بنویسیم یا ضعفِ توجه و دقتی در بستنِ لقمه بود که دامن‌مان را گرفت؟

چی؟

سنگ‌ریزه‌ای در لقمه.

چی؟

حواست باشد نوشتن درباره‌یِ تراپی زنجیری به پایت نشود. وزنِ پاهایت برایِ رفتن به سمتِ سایت سنگین نشود.

کشان‌کشان هم به سمتش بروی. می‌دانستی پاهایت را سنگین می‌کند؟

نه.

خب همین را ندیده‌ای که خورده است زمین.

اسیرِ کمال‌گرایی نشوی. برایِ نوشتن سخت‌گیر نشوی. انتشارِ روزانه و نظم را قربانیِ کیفیت و موضوع نکنی. از چیزی که به دست آورده‌ای برایِ به دستِ آوردنِ هدفِ جدید غافل نشوی.

که شدیم.

خب؟ قرار است برای این اتفاق سرزنشت کنم تا وزنی هم بر شانه‌ات بندازم و هیچ نتوانی بیایی؟

هوم؟

از رخت خوابت بلند شو و برو پایِ لپ‌تاپت. بنویس: «سایت و انتشارِ روزانه قربانیِ نوشتنِ مجموعه یادداشت منظم درباره‌یِ تراپی شد. قرارمان این نبود سرکار خانوم. از فردا به قیمتِ انتشار چرت و پرت انتشار را رها نکن.»

خب؟

خب که حواست را از این به بعد جمع کن. از یک سوراخ دوبار گزیده نشوی. آفرین. با تشکر. خدانگهدار.

شب شما بخیر.

شب شما هم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *