نودوهفتمیِ منفی

اعلام شکستِ اول؟

نه.

دیروز با دوستی حرف می‌زدم که گفت چالشی که برای صد روز انتخاب کرده‌ام سنگین و اذیت‌کننده است.

باید یه کار را انتخاب کنم.

حرفش ذهنم را درگیر کرد و بلافاصله امروز تاثیرش را گذاشت.

 

امروز اولین روز شکست چالش؟

 

به جانِ مادرم که شده باشد قهوه و مسکن بخورم نمی‌ذارم این چالش شکست بخورد.

البته، من نیازی به مسکن و قهوه ندارم، من دست به توجیه و گول خوردنم عالی‌ست.

بعد از حرف فائزه به او گفتم که برای هرکار حداکثر و حداقل تعیین کرده‌ام.

اما بعد با خودم گفتم شاید بد نباشد برای فهرست هم حداکثر و حداقلی تعیین کنم که آن عدد مورد علاقه پرسیدن پست اول هم معنایی بگیرد.

پس تصمیم گرفتم متوسطِ حداقل پنج باشد. روزی موفق و خفن بود هرچه بیشتر بهتر. و روزهایی مثل امروز حـــداقل به سه چیز در فهرست بپردازم.

 

سه حداقل

 

پس؟

می‌توانم روزهایم را با انعطاف‌پذیریِ تمام با توجه به استعداد روز به سه حداقل بیارایم.

بیارایم؟

فهرستِ حداقلی‌ای سه، پنج، یا هفت تایی.

امروز؟

امروز حداقلِ ربنا انجام شد. امروز بالاخره حداقلِ ورزش هم انجام شد. حداقلِ انتشار هم انجام شد. حداقل آزادنویسی هم. تنها حداقلِ مانده مطالعه است؟

پس سعی می‌کنم قبل از خواب حتمن یک داستان کوتاه بخوانم.

حداقل مطالعه را هم انجام شده حساب می‌کنیم.

 

حس می‌کنم چیزی بیشتر برای گفتن داری

 

امروز؟

امروز به کوه رفتیم و به یاد آوردم من اگر عاطفه‌ای نرمال باشم، در بیابان راه می‌افتم و سعی می‌کنم از بینِ سنگ‌ها سنگ‌هایی خاص و زیبا پیدا کنم تا از آن‌ها عکس بگیرم.

امروز در شهر گشتی زدم و خیابان‌ها پر از ایستگاه‌های صلواتی برای شهادت حضرت زهرا(س) بود.

امروز در بیابان؟ بیابان نه کوه.

امروز در کوه حسابی لذت بردم. جمعه را به طبیعت و چرخش و خرید گذراندم.

و امشب تمایلم به رها کردن این چالش هزاربرابرِ دیروز که سردرد داشتم بود.

ولی که؟

حتمن امشب حداقل یک داستان کوتاه می‌خوانم.

بماند که دلتنگ یادداشت‌های کانال تردیدار هم هستم.

24/آذر/1402

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *