نودوششمین روز

ای ارواحی که هرروز به سایت من سرمی‌زنید و در حالِ کم شدن هستید، فکر کردید برای امروز این چالش را رها کرده‌ام بله؟

نه خیر.

امروز؟ الان در امروز هستیم یا فردا؟ یعنی در دیروز هستیم یا فردا؟

ساعت 01:04 یک‌شنبه، بیست و ششمِ آذر است.

اما این پست برای بیست‌وپنجم نوشته می‌شود.

بعد از دو روز به سختی نوشتن امروز راحت بی‌خیالِ خواب و فلان و بیسار شدم و امدم پای لپ‌تاپ.

اما موضوع این است که حق با استاد کلانتری است و اینطور بی‌نظم و ترتیب نمی‌شود، باید برای خودم و این پست‌ها ساعت مشخص کنم.

«تا این ساعت پست و نوشتی نوشتی، ننوشتی اخراجی عاطی‌گوگولی. متوجهی گوگول؟»

 

گزارش امروز را بنویس گوگول

 

یک‌وقتی گوگل از گوگول خوشش نیاید پستم را تارومار کند چی؟

اهم.

امروز. امروز صفحات صبحگاهی را با تاخیر ولی با لذت و عمیق نوشتم. حداقلِ صفحاتِ صبحگاهی. سه صفحه و خورده‌ای.

امروز در میدانِ ونکِ تهران با پدر دو دور رفتم و برگشتم. این حداقلِ ورزش و پیاده‌روی.

امروز کتاب «سبک‌ها و مهارت‌های ارتباطی» را باز کردم و از اولِ فصل شروع به خواندن کردم. قبلن خوانده بودم ولی خواستم از اول شروع کنم که برایِ فصلِ یک خوشه‌سازی کنم. ولی که چهار صفحه و بیش از یک بخش از فصل یک را نتوانستم بخوانم.

امروز حداقل انتشار هم با این پست حفظ می‌شود.

امروز حداقلِ ربنا؟ نه به متوسط رسید. امروز نمازهایم را هم خواندم.

و تمام.

 

توضیحِ اضافه

 

امروز به یاد آوردم که در مطب‌هایِ قم، نمازخانه نداریم داریم؟ نداریم. پس نیازی به پرسیدن از منشی نبود که جایی برای نماز هست یا نه. باید در خارج از مطب‌ها به دنبالِ نمازخانه بگردم.

چرا که امروز از منشی پرسیدم مکانی برای نماز خواندن هست و کسی به من خندید و من از خنده‌اش رنجیدم. چون پرسیدن آن سوال اصلن برایم آسان نبود.

امروز مطالعه خیلی کند ولی باکیفیت پیش رفت. من هنوز با کیفیت و کمیت مطالعه درگیرم. نفهمیدم باید اول کمیت را بچسبم و بخوانم و بروم بعدن برای فهمیدن تلاش کنم؟ یا با فهم پیش بروم هرچقدر تند.

یا گزینه‌ی سوم هردو یا گزینه‌ی چهارم هیچکدام؟

پیاده‌روی. امروز با پدر پیاده‌روی کردیم و صحبت کردیم و من متوجه شدم که از سیزده سالگی موقع رد شدن از خیابان بازوی پدرم را نگرفته‌ام. من مسیری طولانی را با پدرم راه نرفته‌ام. من به اندازه‌یِ کافی با پدرم وقت نگذرانده‌ام. و این چقدر عجیب است که انسانی در 25 سالگی متوجه شود که تا به حال به درستی خانواده‌اش را نگاه نکرده است. برای فهمیدنشان تلاش نکرده است. خانواده‌اش را لمس نکرده است.

و امروز برای بخش ربنا هم فهمیدم هیچ‌چیز بدونِ تلاش داده نمی‌شود. اگر هم داده شود برای نمک‌گیر کردنِ شخص است که بیاید و چیزی را به پول بخواهد. مثل آن کاغذک‌هایِ آغشته به عطر در پیاده‌رو.

 

وقت اضافه؟

 

وقتِ اضافه‌یِ امشب شکرگذاری‌ست.

شکرگذاری از پروردگاری که به من یادآوری کرد برای دیدنِ خانواده‌ام تلاشِ درست و دقیقی نداشته‌ام. پروردگارِ بزرگی که امروز با پوشش شانس موهایم را نوازش کرد و گونه‌ام را بوسید.

ربنایِ عزیزم. از تو ممنونم بابتِ آسمانِ زیبایی که امروز دیدم. بابتِ اینکه قرعه‌یِ هفتِ من امشب در قرعه‌کشی درامد. بابتِ اینکه تهران دارد زیبا میشود.

از تو ممنونم برایِ جمله‌هایی که برای سپاسگزاری در ذهنم می‌پیچد.

از تو ممنونم که مرا خلق کردی و چنین خالقِ خفنی هستی.

همین خفن‌خدایِ‌من.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *