نوشتن با گره‌ شروع می‌شود

نوشتن با چه چیزی شروع می‌شود؟

سه چیز به ذهنم رسید. قلم. خیال. گره.

قلم دست بگیری و شروع کنی. خیال‌هایت برتو سنگینی کنند و از جنون بگریزی. گرهی در زندگی‌ات بیوفتد و گره‌گشا لازم شوی.

نوشتن. من از روی عجز و ناتوانی در مدیریت و کنترل افکارم به نوشتن روی آوردم.

ولی که، چه چیزی در همه‌ی انسان‌ها مشترک است و می‌تواند علت و انگیزه‌ای برای نوشتن باشد؟

به نظر من، نوشتن با گره فکری شروع می‌شود.

آدمی که در افکارِ درونی‌اش گرهی ندارد؟ بدونِ هیچ فکری راه می‌رود و می‌خورد و می‌خوابد.

یا باید گفت با فکر کردن؟ ولی همه‌ی انسان‌ها فکر می‌کنند نمی‌کنند؟ چطور بخورم؟ چی بخورم؟ چرا بخورم؟ نخورم چه می‌شود؟

 

نوشتن با گره‌ فکری شروع می‌شود

 

آدمی که به نوشتن علاقه دارد می‌تواند ساده‌ترین و دمِ دستی‌ترین گره در افکارش را بردارد، تهِ خودکار را در گره فرو کند و نوکِ خودکار را رویِ کاغذ راه بیاندازد.

آدمی که به نوشتن علاقه ندارد؟

آدمی که به نوشتن علاقه ندارد می‌تواند سرِ نخ را بگیرد و برود و بچرخد شاید که به تهِ نخ برسد.

پس اگر حداقل روزی یک‌بار به مسئله‌ای فکر می‌کنید، نوشتن می‌تواند برای شما شروع شود. نوشتن می‌تواند به آسانی در زندگیِ شما متولد شود.

 

چرا با نوشتن فکر کنیم؟

 

چون همه‌چیز با نوشتن آسان‌تر می‌شود، حتا درد کشیدن. حتا، درد کشیدن. از این بخشش متنفرم.

چطور؟

برایِ شما از چی می‌گویم؟ از آزادنویسی.

نوشتن بدونِ هیچ چهارچوب و تمایلی به نویسنده شدن می‌تواند کارکرد مغز شما را بهتر کند. چرا که می‌تواند مهارتتان در تفکر و پردازش و تحلیل و نتیجه‌گیری را افزایش دهد.

درست همین الان که مغز من برای نوشتنِ این پست یاری نمی‌کند من از نوشتنِ همین جمله‌ای که الان در حال خواندنش هستید کمک می‌گیریم.

گاهی به این فکر می‌کنم که آدمی برای درکِ بهترِ خودش یا جهانش باید چیکار کند؟

گاهی جواب تراپی‌ است. گاهی خوب نگاه کردن. گاهی تلاش برای درک کردن.

و برای من همه‌یِ این‌ها همیشه بر پس‌زمینه‌ی نوشتن ممکن‌اند.

وقتی درمانگرم از من بابتِ رشد و تغییرِ مثبتم در مدتی کوتاه تعریف می‌کند من علت را نوشتن می‌دانم.

تنها تفاوتِ من و دوستی که سه_چهارسالی زودتر از من درمان را شروع کرده است نوشتن است. با این تفاوت که او مدرک روانشناسی هم دارد.

من قبل و بعد از هر جلسه گره‌های فکری‌ام را با نوشتن وارسی می‌کنم.

و وقتی برای جلسه‌ی درمان می‌روم یک مشت گره را وسط می‌ریزم که تا حدودِ زیادی همه را باز کرده‌ام.

یعنی کارِ باز کردنِ کلاف از یکدیگر را خودم انجام می‌دهم، درمانگرم فقط در کورگره‌ها دست می‌برد. حداقل اکثر مواقع اینطور است. برایِ رعایت صداقت فردا حتمن از او تاییدی برای این ادعا می‌گیرم.

اما بدونِ نوشتن و مهارتی حداقلی در تفکر و تحلیل و به سکون رساندن افکار برایِ باز کردن کلاف هم نیاز به کمک دارید.

یعنی؟ یعنی انسان‌هایی که غرق در تکنولوژی و اجبار به آرامش هستند برای واقعن زندگی کردن نیاز به بهتر دیدنِ درون و بیرونشان دارند. و به نظرم، نوشتن بعد از تلاش برایِ بقا(جنگ‌وگریز در کتاب «سبک‌ها و مهارت‌های ارتباطی») دومین هدیه‌یِ ربنا برای منقرض نشدنمان است. انگار اولی برای جسم است دومی برای روح؟

 

اگر قصد نویسنده شدن داشته باشیم؟

 

در ذهنم می‌پیچد: «استغفرالله که من اظهار نظر کنم. به استاد کلانتری رجوع کنید.»

اما اگر قصدِ نویسنده شدن داشته باشیم چطور شروع کنیم؟

از گره‌هایِ کفِ دستتان شروع کنید.

از خودتان شروع کنید. از نوشتن داستان‌های خودتان. از نوشتن افکار خودتان. از شناختن شخصیتِ خودتان.

به نظرم این می‌تواند مسیری پرحاشیه، دردناک یا پرازخطا باشد. ولی تنها مسیر است.

پس نویسنده شدن را چطور شروع کنیم؟

با پرداختن به گره‌هایِ افکارتان. گره‌های روحتان. گره‌های زندگی‌تان. گره‌های روابط‌تان. گره‌های کاری‌تان.

 

سخنی چیزی؟

 

من هنوز هم خودم را نویسنده نمی‌دانم. وقتی از من خواسته می‌شود متنی رسمی یا نیمه‌رسمی بنویسم بدونِ هیچ خجالتی می‌گویم: «من بلد نیستم برو سراغ یکی دیگه.»

این روزها حس می‌کنم باید روی خودم کار کنم. که کمی سخت‌تر اعتراف کنم در کاری توانمند نیستم.

اما من می‌نویسم چون نمی‌توانم ننویسم.

نه اینکه از اول نتوانم ننویسم، من مزه‌یِ حل مشکلات و دیدنِ اتفاقات و مزه کردن احساسات با نوشتن  را چشیده‌ام.

زندگیِ بدونِ نوشتن برای من یک فیلمِ سیاه و سفید است. خالی از رنگ. خالی از بعد. خالی از بو.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *