قرعه‌کشی خانوادگی

من از پذیرش هر مسئولیتی گریزانم.

این جمله باید به بخش «من»ها اضافه شود. حقیقتی منفی درباره‌ی من؟

در هر زمانی در هر جایی کاری تقسیم شود و وظایفی به دخترها سپرده شود در سکوت نگاه می‌کنم و بعد از بررسی زمان‌بندی درست با بهانه‌ای که ضایع نشود فرار می‌کنم.

من از پذیرش هر مسئولیتی متنفرم. از سنگین شدن شانه‌هایم. از اینکه مجبور باشم به کسی جواب پس بدهم.

اللخصوص اگر به آدم‌ها مرتبط باشد و نه به ظرف‌ها. اللخصوص که نیاز به ارتباط داشته باشد و نشود با سکوت پیش برد.

 

قرعه‌کشی‌ای خانوادگی

 

بیش از یک سال پیش در خانواده‌ موضوعی با عنوان «قرعه‌ی خانوادگی» مطرح شد.

برادر کوچک از این حرف زد که خودمان با یکدیگر خواهر برادرها قرعه بنویسیم. هر مبلغی، اصلن مهم نیست. این کار را انجام دهیم.

من که اوایل بحث سکوت کرده بودم، این‌بار چون پولی برای پرداخت اقساط قرعه‌کشی نداشتم، اواخر بحث دهان باز کردم که: «منم مدیریت قرعه‌کشی رو برعهده می‌گیرم.»

در ذهنم خودسرزنشگرم نجوا می‌کند: «لال میشـ..»

مادر درون محکم به گوشش می‌کوبد: «خفــه.»

همه‌چیز از پیش آوردنِ یک کاغذ و خودکار شروع شد. نوشتنِ اسامیِ خانواده را شروع کردم. برادرها. خواهر. مادر. زنداداش. مادر. پدر.

کار به خاله و دایی و زندایی و قرعه‌نویسِ مطرح در محله افتاد.

25 قرعه برای قرعه‌ای 25 میلیونی، در دفترِ صدبرگِ کهنه‌یِ من.

شروع شد. کانالی در روبیکا زده شد. شرکت‌کنندگان عضو شدند. برای اینکه 13 نحس به کسی نیوفتد یا سر اعداد خوش‌شانس درگیری رخ ندهد و وسط نمانم قرعه‌ها را با قرعه‌کشی به اسم هر شخص درآوردم.

مدام در حین انجامش در ذهنم می‌پیچید: «آفرین داری کاری جدید رو امتحان می‌کنی.»

هنوز اولین قرعه را انجام نداده بودیم که یکی گفت: «یه قرعه رو بردار به عنوان دستمزد برای خودت.»

و اینگونه بود کــه؟

کسی که پول نداشت اقساط قرعه را پرداخت کند و از شدت علاقه به بودن در این اتفاق مسئولیتی سنگین را برعهده گرفته بود، صاحب قرعه‌ای مفت و مجانی شد.

هفته‌ها حتا شاید کشید به ماه‌ها که من درگیر در آوردنِ ته و تویِ حلال بودن چنین دستمزدی بودم. وقتی مطمعن شدم طمع هم به علاقه‌ی تجربه‌ی جدیدی کسب کردن چسبید.

ولی درنهایت پذیرفتم و به عنوان قرعه‌نویس یکی از مزایا این بود که عدد هفت را برای خودم برداشتم و این عدد هفت برجِ قبل به دستانِ مبارکِ زنداداش برایم در آمد.

 

قوانین

 

از چپ و راست کردن یک چیز متنفرم. از چپ و راست کردن قوانینی که به خدا و انسان‌ها مرتبط می‌شود. از چیزی که می‌تواند نامِ «حق الناس» برخود بگیرد و به گردن من سوار شود. با فلانی نرم‌تر تا کردن برای پول. به فلانی کمتر بها دادن. برای فلانی شرایطی را فراهم کردن و به دیگری فراهم نکردن.

از روز اول گفتم: «منو اذیت کنید پدرتونو درمیارم.»

همه گفتند: «کی می‌تونه تو رو اذیت کنه؟»

از قرعه‌نویس‌های دیگر محله قوانینش را پرسیدیم که همه‌چیز با وجود خانوادگی بودنش درست و اصولی پیش برود.

قوانین اینطور بودند.

  • قرعه‌ی برج اول بدون قرعه‌کشی برای قرعه‌نویس است.

بعضی این کار را می‌کردند و بعضی که حس می‌کردند این کار منطقی نیست یک قرعه را در کیسه می‌انداختند که هروقت که شانس یار بود و درآمد پول به دستشان برسد.

من معتقد بودم باید اولی را برای خودم بردارم. چون هیچ پشت‌گرمی‌ای ندارم. حقوقی مالی اموالی.

اما چون یکی از شرکت‌کنندگان مخالف یکهویی پولدار شدن من بود(/:) و من هنوز آمار حلال بودنش را در نیاورده بودم و مردی ادعا کرد که «نترس مشکلی پیش اومد من پشتتم»، بیخیالش شدم. عدد هفت را به من برداشتیم و در کیسه انداختیم و دقیقن بعد از درآمدن نصف قرعه‌ها در آمد.

  • افرادی که تا قبل از ساعت مشخص پول قرعه را واریز نمی‌کنند، قرعه‌شان از کیسه در می‌آید و شانسِ بودن در قرعه‌کشیِ آن ماه را از دست می‌دهند.

این سخت‌ترین بخش این کار است.

چرا که وقتی زمانش طولانی می‌شود و قرعه به نامشان در نمی‌آید ناامید می‌شوند.

مدام با جمله‌ی «من دیگه پول نمیدم» تهدید می‌شوم.

چهره‌ی من بلافاصله پوکر می‌شود. خون در رگ‌هایم می‌جوشد. دلم می‌خواهد هر فحشی که بلدم روانه کنم ولی چشمانِ مادرم به وحشت درشت می‌شوند. معنای این درشتی را می‌دانم: «شوخی می‌کنه. تو رو خدا رحم کن خاله و دایی‌هاتن جرشون نده.»

پس من راه غیرمستقیم را انتخاب می‌کنم و می‌گویم: «نده. هرچی تا الان پول دادی رو می‌خورم یه آبم روش، قرعه‌اتم برمی‌دارم برای خودم.»

و ساکت می‌شوند.

از طرفی همه اصرار دارند که پول در خانه یا حسابشان هست و بعد قرعه‌کشی واریز می‌کنند، قرعه‌شان را درنیاورم. و چقدر نچسب است آدمی که می‌داند پول در حساب پدر یا خانه‌ی خاله‌اش است اما تهدید می‌کند که قرعه‌اش را در می‌آورد.

البته هیچکس هم جلودار من نیست که قرعه را باطل ندانم. در نهایت شاید در ظاهر قرعه را درنیاورم اما در ذهنم حکم این است: «قرعه‌اش در بیاد برمی‌گردونم تو کیسه.»

مورد داشته‌ایم که پول نمی‌داد چون ماه قبل پول نداده بود و شنیده بود قرعه‌اش داخل کیسه نبوده.

پس تفاوت بین آدمی که از اول برج پول را واریز می‌کند با آدمی که چند روز بعد قرعه با پیام و خواهش و یادآوری واریز می‌کند چیست؟

 

  • در قرعه‌کشی‌های جدی‌تر در سطح شهر برای این کارها چک و سفته و از این چیزها می‌گیرند و پولی برای خود نمی‌گیرند.

ولی در این محله‌ی بومی و همه‌کس آشنا این گزینه کاملن برعکس شد.

 

چی یاد گرفتی؟

  • یا مدیر چیزی نشو، یا اگر مدیر شدی ادا در بیاور که حرف همه را می‌شنوی اما، در نهایت کار خودت را بکن.

مخصوصن حرف‌هایی که بوی طمع دارند، حتا طمع‌هایی به نفع تو. مخصوصن حرف‌هایی که از دهان انسان‌هایی با منطق ناامن در می‌آیند.

بعد از گذشت یک سال از این کار درس‌های زیادی در رابطه با آدم‌های اطرافم یاد گرفتم. مثلن اینکه آدمی برای مشورت باید حسابی مواظب باشد. مشورت نامناسب می‌تواند ما را به فنای سگ بدهد.

اینکه از کسی مشورت بگیریم که مطمعنیم وجدانش حداقل بیداری را دارد. عقلش حداقل سلامت را. قلبش حداقل نرمی را.

اینکه اصول خودت را با تفکر و نوشتن و جستجو حسابی بتون‌ریزی کنی. انقدر بتون‌ریزی که قاطعیت کافی برای مقاومت در برابر هرکسی را داشته باشی.

من بعد از این تجربه به قاطعیت بیشتری در شخصیت و رفتارم رسیدم. کم لجباز و یه‌ور بودم، بعد از این مسئولیت بی‌نمکی احمق هم شدم.

به طور کلی برای مدیریت باید اصولی اساسی برای خودت داشته باشی، با هرکسی مشورت نکنی و وقتی مشورت می‌کنی هم نرم و انعطاف‌پذیر باشی.

البته از این تجربه کمی هم نرمی و مهربانی با انسان‌ها را یاد گرفتم. اینکه کسی پول نداد با چشمانت چشمانش را درنیاوری.

که نمی‌شود همیشه «من» بود. گاهی باید «نیم‌من» بود. گاهی باید غیر مستقیم با انسان‌ها کوتاه آمد. گاهی کاملن مستقیم. گردن خم کردن که نه ولی، گاهی نیاز است به نفع دیگران از موضعت بگذری تا سلامت خودت و کارت را حفظ کنی. بگذار فکر کنند گردن خم کردی. کی بود می‌گفت برای زندگی همه‌ی انسان‌ها به مهارت بازیگری نیاز دارند؟

که یکهو مردم کوفی خانه تو را شهیدِ قرعه نکنند.

  • همه‌چیز در همه‌کار با جزئیات تمام مکتوب شود. دفتر در گاوصندوق آسمانی پنهان شود.

به نظرم این می‌تواند برگِ برنده، راه نجات یا یارِ پنهان باشد که تو همه‌چیز را درباره‌ی همه‌چیز مکتوب کنی و، مهم‌تر از همه هیچکس به جز خودت به دفتر و اسامی و ثبت‌شده‌ها دسترسی نداشته باشد.

عجب دفتر هرزی است این دفتر قرعه‌کشی من. مدام زیر دست و پاست.

همان روزی که قرعه به من درآمد من خودم قم نبودم. مهره‌های قرعه را به خانواده سپردم و دفتر را برداشتم با خودم به تهران بردم. که اگر برای افرادی که پول نریخته‌اند در آمد به آن‌ها نگفته حذف کنم.

گفتم: «قرعه رو درمیارید زنگ می‌زنید از من می‌پرسید بهتون می‌گم اوکیه یا باید دوباره قرعه‌کشی کنید.»

آن‌ها هم دستشان دردنکند. سه قرعه پشت هم درآورده بودند تا به قرعه‌ای که در ذهنتان برای اعضای خانواده‌ی خودشان است برسد.

  •  به زبان انسان‌ها خیلی توجه نشود. می‌توانند بگویند «من دیگه پول نمیدم.»
  • با کسی که فکر می‌کند رویِ تو تسلط و برتری دارد وارد کاری نشو. هیچ کاری. هیچ.

حتا اگر نتواند به چیزی که می‌خواهد برسد گند می‌زند به تسلط و تمرکز تو.

  •  در برابر انسان‌هایی که مدعی ولی کم‌وجدان و غیرمنطقی‌اند بی‌رحم باش.
  • هرگز به هیچ‌وجه در هیچ کاری از خط  قرمزهایت گذر نکن حتا اگر به معنای رها کردن کار باشد.
  • در کارهایی که با جیب مردم سرو کار دارد نیاز به رفتاری با ظاهر پاستیلی و باطنِ آهنی داری.
  • خودت را دست کم نگیر چندان زیاد هم حساب نکن.

 

ولی خب کرم عجیبی دارد این کار.

با هم قرعه‌کشی‌ای سایتی بنویسیم؟

در صورت تمایل آیدی تلگرام‌تان را کامنت کنید.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *