تنها قلدری که در زندگیام دیدهام و به یاد میآورم پسرعمویم است.
او هم در کودکی، با کلامش. لحن و تمسخرش. انتخاب کلماتش. هرگز قلدریای فیزیکی در زندگی از نزدیک ندیدم. چند لحظه. دیدهام اما به یاد نمیآوردم.
تا اینکه؟
تا اینکه با سریالهای کرهای آشنا شدم.
قلدری در کره آنقدر رایج و عادیست که هر چندوقت یکبار خبری میپیچد که فلان بازیگر در مدرسه قلدر بوده است. یا فلان بازیگر قلدریهای فلان کارگردان یا بازیگر را فاش کرده است.
علت؟ نمیدانم.
من حس میکنم چون تمایل زیادی به برتر بودن دارند. و این از ریشههایشان برایشان مانده. تمایل به بهترین بودن. تمایل به قدرت داشتن. تمایل به قربانی قلدری نبودن.
«شهروند شجاع»
دیشب فیلم سینمایی «شهروند شجاع» را دانلود کردم. موفق به تمام کردن «آنا کارنینا» نشدم. این روزها ظرف روحیام برای فیلمی با موضوع خیانت زیادی شکننده است.
فیلمی کرهای که در سال میلادیِ قبل اکران شده بود را دانلود کردم. با موضوع قلدری در مدرسه و اسم «شهروند شجاع».
بازیگرِ زن و مردِ اصلی را از قبل میشناختم.
داستان فیلم از این قرار است که دختری بوکسور از مبارزه و ورزش رزمی و آموزشِ ورزش رزمی دست میکشد. میخواهد معلم پرورشی در یکی از بهترین مدرسههای کره شود. کارمند دولت. استخدام ثابت.
بیخبر از اینکه در این بهترین مدرسه پسری قلدر با خانوادهای گردنکلفت، حکومت میکند.
شیطانِ رجیم. هنوز دو_سه صحنه از پسر بیشتر ندیده بودم که ناخودآگاه صدایم بلند شد: «عجب دیوثیه.»
معلم وارد مدرسه میشود و میفهمد معلم پرورشی و موقتِ قبلِ او در مدرسه به خاطر زورگویی خودکشی کرده.
کل مدرسه اعم از معلم و مدیر از این پسر میترسند و به کارهایش سکوت میکنند.
این معلم هم بعد از صحبت با معلمی که به او نزدیکتر است، چون میخواهد استخدام دائم شود تصمیم به سکوت میگیرد ولی بعد از دیدنِ دومین زورگویی به یکی از دانشآموزان جلو میرود و ادای اتفاقی وسطِ دعواشان افتادن را در میآورد.
اتفاقی وسط میافتد و با حرکتی حرفهای قلدر را ناکار میکند.
خلـــاصه. اسپویلش نکنم.
موضوع این است که این معلم سعی میکند بدون فاش شدن شخصیتش این پسر را ادب و تربیت کند. یعنی مجبور میشود. که کسی که بیش از ده سال یک مدل بوده است تغییر نمیکند که، میکند؟ و در نهایت دست به دامنِ رشتهی قبلیاش میشود. بوکس و زدن و خون و خونریزی. تخصصش.
نان پدر شیر مادر حلالت
دیدنِ اینجور فیلمها همیشه لذتبخش است.
همیشه از اینکه میفهمی انسانهایِ بیمار واقعیاند وحشتزده میشوی. چرا بیمار شدهاند؟ درمانی برایشان وجود دارد؟ اگر به یکی از آنها برخوردیم چیکار کنیم؟
یا ظلم. وقتی میبینیم جایی ظلمی جریان دارد باید چیکار کنیم؟ چه کاری به صلاح اکثریت است؟ چطور تشخیص دهیم صلاح اکثریت ارجحیت دارد به اقلیت یا نه؟ قدرتمان به کدام قد میدهد؟
و دیدن شخصی که میتواند به ظالمی غالب و ظلمش را نابود کند. من هم میتوانم اینطور باشم؟ چطور اینطور باشم؟ چنین انسانهایی واقعن وجود دارند؟
این حجم از قلدری در کره همیشه برایم عجیب بوده است. هییچوقت نمیتوانم چنین چیزی را ببخشم. امروز برای بار هزارم به من یادآوری شد که کینهشتری هستم. من هرگز و هرگز نمیتوانم خشونتِ فیزیکی و کلامی و رفتاری را ببخشم. اگر چنین قلدریای بر من وارد میشد بیشک الان اینجا نبودم. یا مرده بودم یا حبس ابد کشتنم را میکشیدم یا از فشار تحمل این قلدری منزوی گوشهای افتاده بودم.
بخشی که همکلاسیاش را مجبور کرد تا غذایی که روی زمین ریخته است را بخورد اخم بر پیشانیام درد گرفت. بیش از حد ادعای حساسیت میکنم؟
فکری که امشب وقت شام به سرم زده بود تار و مار شد. من بروم و معلم شوم؟ آن هم پرورشی یا مشاوره؟
مطمعنن اگر ببینم دانشآموزی در خانه اذیت میشود دستش را میگیرم و به خانهاش میروم. میروم چیکار میکنم؟ نمیدانم. فقط میدانم که بیشک میروم.
بازیگرها را خیلی دوست داشتم، خیلی. از هر دو قبلن فیلم و سریال دیده بودم. بازیگرِ زن که حاضرم سرِ بازیاش قسم بخورم. در نقش یک بالرین، یک مرد که جسمش زن است و یک انسان عادی از او سریال دیدهام. فوقالعاده است و این نقش حسابی به صورتش میآمد. او را در بازی شخصیتهای شوخ و جدی و کور و دیوانه و مرد دیدهام. سرتقیِ لازم برای شخصیت در صورتش عالی نشسته بود.
بازیگرِ مرد هم بیش از این بازیگر هیچکس تا این حد نمیتوانست با شیطان یکی شود. با آن زبانِ دومتریاش. (منظور دقیقن خود زبانش است که هربار بعد از خون و خونریزی یک دور دور دهانش میچرخاند.)
از این بازیگر قبلن یک فیلم سینمایی دیده بودم. از وقتی دیدم آن نقش جنجالی را آنقدر تمیز بازی کرده است به او علاقهمند شدم.
داستان. تعادل اولیهی داستان مدرسهای با ظاهری زیبا ولی امپراطوری شیطان بود. اولین کشمکش ورود معلم به مدرسه بود و اینکه فهمید باید سکوت کند.
دومین کشمکش دخالت کردن و دعواهایشان.
سومین کشمکش لو رفتن شخصیتش و آزار دیدنش توسط ابلیس.
نبرد نهایی مسابقهی بوکس در جشنواره که هم شخصیتش را فاش کرد و هم برد. تمیز هم برد. لگد آخرش گوشت شد به تنم.
بخشهای مورد علاقه
در هر فیلم و سریال کرهای یک شخصیتِ نمکین وجود دارد که تنظیمکنندهی مزخرفیجات این داستانهاست.
در این داستان هم بخشهای مرتبط به پدر و عموی معلم دوستداشتنی بود. بماند که خود شخصیت زن هم نمک خوبی داشت.
جایی که برای انتقام دخترش را گرفتن رفت ولی لهولورده برگشت. جایی که عمویش پنهانی به مدرسه آمده بود تا از او دفاع کند.
جملهای که در عنوان است نقطهی اوج داستان بود.
«اگه هیچکاری نکنی هیچچیز تغییر نمیکنه.»
میتوان نتیجه گرفت تنها کاری که در برابر ظلم نباید انجام داد هیچکاری نکردن است؟
تکتکِ لحظاتی که نقش اول مرد کتک خورد و خون بالا آورد من کیف کردم. همهشان بخشهای موردعلاقهام هستند. هر بار که دهنش از خون قرمز شد من معلم را تحسین کردم.
بخشی که در نهایت پدر از دخترش بابتِ فداکاریای که در گذشته کرده بود تشکر کرد، و عذرخواهی که دخترش را سرزنش کرده. من از اینکه دختر اینقدر راحت و سریع بعد از سالها با پدرش آشتی کرد کیف کردم.
از شجاعتش برای خودش بودن. و از اینکه بالاخره به اصل خودش یعنی یک مبارز بودن برگشت.
به طور کلی فیلم را از دو فیلم سینمایی قبلی خیلی بیشتر دوست داشتم. هم بازیگرها بهتر بودند و هم داستان اوج و فرودهای خوبی داشت.
احساساتم با این فیلم بیشتر همراه بود. به نظر شما چرا؟
نامهای به شخصیت اصلی، شیمین
شیمین شی، سوالهایی از تو دارم.
به نظرت ملاکِ سنجشِ یک فیلم خوب چیه؟ اینکه در حین دیدنش حس خوبی داشته باشی؟
یا اینکه مثل الان من بعد از دیدنش از دیدنش راضی باشی؟
یا اینکه مثل فیلم «سوبوک» در حین دیدن و بعد از دیدنش به فکر فرو بری که درستترین رفتار در این زمینه چیه؟ درستترین سیاست.
یا اینکه وابسته به تلخ و شیرین بودن پایانه؟
شجاعتت رو تحسین میکنم. برخلاف استخونهای مثل من باریکت خوب جنگیدی. اگر یه روزی سنِ جسمیم قد بده حتمن میرم و یه ورزش رزمی رو امتحان میکنم.
از دیدن این فیلم لذت بردم.
فیلم بعدی رو با توجه به چه ملاکی انتخاب کنم؟
هرچیزی که میتونستم رو دربارهی فیلم و داستانت نوشتم؟
اگر نه میتونم بعدن بهروزش کنم. مشکلی نیست. شبت بخیر.
22/دی/1402
روز چهارم از چالش صد روز با داستان
یک پاسخ
چقدر دلم میخواد این فیلم و ببینم ولی نشده.
تعریفشو زیاد شنیدم.
بازی بازیگرها هم که حرفی نداره.
دختره کارش خیلی درسته من که عاشق آقای ملکه اش بودم.
جون عزیز هم که واقعا کارش درسته و من تعریف سینمایی هاشو زیاد شنیدم.
یه سریالی داره کلاس دروغ اونجا هم شیطانیه برای خودش.
حالا که اینو خوندم بیشتر تر دلم میخواد ببینمش.
اینقدر که قشنگ نوشتی.
فرصت پیدا کنم میبینمش.