«در آن غروب غم‌انگیز»

از آخرین‌باری که دلنوشته‌ای با بارِ «در آن غروب غم‌انگیز که بین ابرها طلا متولد می‌شود و قلب عاشق از کوره در می‌رود…» نوشته‌ام چند وقت می‌گذرد؟

حمامی مفصل رفته‌ام. لیستی از دوره‌های آنلاین و آفلاین مدرسه نویسندگی نوشته‌ام.

یک دو سه… پنج لایه محصولات پوستی به صورتم زده‌ام. ناهار خورده‌ام. قرص جوشانی در «قروپر» انداخته‌ام.

گردنم درد می‌کند. رویِ دستِ راستم داغ و سِر است. استخوان آرنجم دردناک است و سمتِ راستِ گردنم درد می‌کند. دردش را به پشتِ کتف و بالایِ سینه و زیرِ چانه‌ام می‌زند.

مهره‌ی پنجم بود یا ششم یا چهارم؟ هرکدام که بود. دیسک گردنم دوباره تحریک شده است.

توسط چه چیزی؟ اعصاب یا کار؟ نمی‌دانم.

به ذهنم می‌رسد دلنوشته‌ای بنویسم. خیلی وقت است که دلنوشته‌ای ننوشته‌ام.

یادداشت‌های هفته‌های اخیرم را مرور می‌کنم.

چقدر انسان احساسی‌ای بوده‌ام. چقدر همه‌چیز را به احساس ربط می‌داده‌ام. چقدر دربه‌در در هرچیزی دنبالِ عشق و عاطفه گشته‌ام.

لعنت به اسم عاطفه.

و این روزها؟ این روزها چقدر به دنبال منطقم. چقدر آهنگ‌های عاشقانه هیچ معنایی برایم ندارند. چقدر در همه‌چیز حتا احساسات به دنبال دلایل و سرچشمه و باورهای منطقی هستم.

دربه‌در در همه جا دنبال اصول. دربه‌در در همه چیز دنبالِ سود و ضرر. دربه‌در دنبال آسیب‌هایی که هررچیز به من وارد کرده است یا می‌تواند وارد کند.

از عاطفه‌ای با چشمانی که فقط دنبال عشق و احساس می‌گردد، تبدیل شده‌ام به عاطفه‌ای که کاملن دنبالِ قدرت و استقلال است. در هر چیزی. با هرچیزی. برای هرچیزی. از هرچیزی.

دلنوشته؟

دلنوشته. باید بتوانی دلنوشته هم بنویسی. باید بتوانی دلنوشته هم بنویسی عاطی. باید بتوانی.

برای کی بنویسیم دلنوشته را؟ برای خودمان.

 

نامه‌ای به عاطفه

 

نامه‌ای به برجسته‌ترین شخص و معشوق این روزهایم، عاطفه.

عاطیِ عزیزم، هر عاطی‌ای در هر سن و دوره‌ای که این پست را می‌خوانی، سلام.

سلام به تویی که دستان و چشمانت را بیشتر از همه‌جا دوست دارم ولی کل وجودت برایم سرشار از عشق است.

سلام عاطفه عطاییِ من.

سلام به تو از عمیق‌ترین روزهای زندگی‌ات. آنقدر عمیق که نفس کشیدن غیرممکن است.

برایت نامه می‌نویسم تا به تو بگویم: «این روزها معشوق من تویی.»

این روزها برای تو عاشقی می‌کنم. تک‌تک زخم‌هایت را می‌بوسم. برایت در خواب لالایی می‌خوانم و آرام تکانت می‌دهم. به هرکسی که کوچک‌ترین اسیبی به تو بزند اخم می‌کنم. سمی‌ها را بی هیچ خمی در ابرو حذف می‌کنم. برای چیدنِ آینده‌ی موردعلاقه‌ات برنامه می‌چینم و آرام آرام اجرا می‌کنم. از سلامتِ حداقلی‌ات محافظت می‌کنم.

عاطفه‌ی من. من این روزها سخت برای تو تلاش می‌کنم. آهنگ‌های موردعلاقه‌ات را دانلود می‌کنم. عاشق شوی حتا به توهم برای معشوقت ذوق می‌کنم. فارغ شوی هرچند موقتی برای فراغتت جشن می‌گیرم. غمگین شوی با دو دستم که حداکثر تا پشت کتف‌هایت می‌اید تو را به آغوش می‌کشم.

گرم و زیاد لباس می‌پوشم که مبادا سرما به پهلوهایت بیوفتد و احساس تنهایی کنی.

گرسنه شوی برایت غذا می‌خرم که مبادا گرسنگی بدخلقت کند و احساس بی‌کسی کنی.

حسودی‌ات می‌شود پای حسادت‌هایت می‌نشینم و برایت رویاهای خوب می‌چینم.

اذیتت کنند به اخم‌هایت دست می‌کشم و به تو یادآوری می‌کنم که در دنیا نباید از کسی توقعی داشته باشی.

این روزها سخت به عاشقِ تو بودن مشغولم. تو را به تراپی می‌برم. پول هر ماه را پیش پیش حساب می‌کنم. برای دردهایی که در جلسه می‌کشی برایت خرما و کاغذ فراهم می‌کنم که کم نیاوری.

انواع و اقسام رژ لب‌های مورد علاقه‌ات را تمدید می‌کنم. محصولات کره‌ای گران برایت می‌خرم.

هر چیزی که باعث شود تو احساس منیاز به شخص دیگری کنی را خودم برایت فراهم می‌کنم.

من این روزها تمام تمرکزم را به حمایت از تو گذاشته‌ام تا به قدرت کافی برسی. چه قدرتی برای چه؟

قدرتِ خوشحال بودن بدون وابستگیِ این خوشحالی به شخصی.

من این روزها سخت روی تو متمرکزم. روی تو کراش زده‌ام. برای جلب رضایت و توجه تو تلاش می‌کنم و تک‌به‌تک معشوق‌هایت را رقیب فرض می‌کنم.

می‌گویم که بدانی و حواست باشد که تو هم باید حواست به من باشد.

این اعترافی عاشقانه است.

«من سخت در عشق به تو گیر کرده‌ام. اگر تو هم به درستی به من توجه نکنی مثل آن اسطوره‌ی یونانی که اسمش یادم نیست از شدت علاقه به تو رد می‌دهم و در برکه میوفتم و سقط می‌شویم.»

همین و تمام.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *