تمرین دوم دورهی دوم سایت نویسنده.
نگاهی متفاوت به یک چیز را بررسی کنید و دربارهی آن بنویسید. دربارهی چه نگاهی بنویسم؟
از دخترخالهام میپرسم: «من نسبت به آدمهای دیگه به چی نگاهی متفاوت دارم؟»
«همهچی.»
خیره نگاهش میکنم: «چیزی که بیشتر به چشم میاد. یه باور یا اصل. که نگاه من مخالف بقیهست.»
«شادی.»
«شادی؟»
«آره. تو با چیزای عادیای که بقیه شاد میشن شاد نمیشی. عوضش با چیزایی که اصلن نمیفهمم چرا باید براشون شاد بشی شاد میشی.»
«این چیز خاصی نیست ولی.»
به پارچهی کت راننده چشم میدوزم. برای خودم متفاوت به نظر نمیرسد. از شادی حرف بزنم، یا زیبایی، یا عشق؟
شادی
شادی برای من ژنی، هورمونی یا احساسی عادی که از کودکی همراهم بوده نیست. من خودم را در روزهای گذشته، هر چقدر هم که دورتر بروم مضطرب و غمگین بهیاد میآورم. تا قبل از سیزده سالگی کودکی مضطرب که همیشه حس میکرد آنقدر که باید پذیرفته نشده است، بعد از سیزده سالگی غمگین و سرخورده. دختری که از خودش و انسانهای اطرافش احساس رضایتی نداشت و خودش را مسئول همهچیز میدانست. در حالی که مسئولیت چیزی را بهواقع برعهده نمیگرفت.
شادی شاید برای من وقتی سروکلهاش پیدا شد که از انسانهای اطرافم امید بریدم. انسانهای اطراف من، فرقی نمیکند که من عجیب بودم یا آنها یا هیچکدام، پذیرای من نبودند و من راضی به وا دادن نمیشدم. نمیدانم این پافشاری بر خودم بودن از کی شکل گرفت. میدانم که من حتا اگر بدون اینکه بفهمم به خاطر دیگران تغییر کردم، کل زندگیام را در برابر تاثیر گرفتن از دیگران مقاومت کردم.
افراطیای بر اصل خودت باش.
وقتی خودت را از دنیای انسانهای اطرافت جدا میکنی دنیاهای زیادی برای پیمودن نمیماند. اجنه و ماوراطبیعه. طبیعت و درختان و حیوانات. انسانهای خیــلی دور، آنقدر دور که هرگز واقعی نشوند.
علاقه و ارتباط من با طبیعت، نه نه نه. اولین لمس شادی در زندگیِ من، وقتی بود که من به کمک bts گروه خوانندهای کرهای ارتباطم را با اطرافیانم قطع کردم. امیدم را. توقعاتم را.
بنابراین مهم نیست چقدر نگاه اطرافیان یا جملاتشان بار منفی داشته باشد، من هربار هربار میتوانم از این بگویم که bts مرا نجات داده است.
هر بار با باوری محکم میگویم که من از ربنا منجی خواستم و او برایم بیتیاس را فرستاد. بیتیاس دستی بود که در صورت من کوبیده و به من فهماند که دنیای اطرافم در حال بلعیدن من است. و من خوراکی نیستم. خودم توانایی بلعیدن دارم.
به کمک بیتیاس انسانها دانهدنه برایم نامرئی شدند. من بودم و زمینی گرد. در این زمین موجوداتی بودند به نام درخت. لعنتی. درختها چرا اینقدر جذابند؟ چرا اینقدر عجیبند؟ چرا اینقدر خالصند؟
من بودم و موجوداتی پردار که میتوانند در آسمان بروند و بیایند. من بودم و موجوداتی چهارپا که با چشمانی براق و پوستی طرحدار کنار خیابانها تردد میکنند.
در پستی دربارهی یکی از اعضای بیتیاس خواندم: «کوکی انگار این اولین زندگیشه. اونقدر که کنجکاو و هیجانزده حتا دستهای خودش رو نگاه میکنه.»
و من تصمیم گرفتم با آگاهی به این موضوع برای اولینبار زندگی کنم. من از اول شروع کردم برای اولین بار درختان را دیدن. آسمان را. یاکریمها را. گنجشکها را. و درنهایت، انسانها را.
شادیِ واقعی چیست؟
شادی گاهی با احساس خوشبختی اشتباه گرفته میشود. و احساس خوشبختی، «خوشبخت بودن» برای ما انسانها وابسته به خیلی چیزهاست. موفقیت در کار، در رابطه، خانواده.
ولی شادی در دسترستر است. شاید بتوان گفت شادی نوترون پروتونهای سلول خوشبختی است.
شادی آنقدرها هم عجیب نیست.
شادی میتواند گرمای آفتاب در پاییزی سرد باشد.
شادی میتواند داشتن قهوهای گرم باشد.
شادی میتواند نگاهی نرم به یک کودک باشد.
شادی میتواند تقسیم ده هزارتومانیِ باقیمانده در کیف با کودک کار باشد.
شادی در اطراف ما ریخته است.
شادی میتواند لمس برگ زبر گیاهی باشد.
شادی میتواند فکر کردن به حیات و زندگیِ جاری در آن برگ باشد.
شادی میتواند راه رفتن باشد. پاهایی که تواناییِ خموراست شدن دارند و میتوانند جسممان را جلو ببرند.
شادی میتواند کار در مدرسهی موردعلاقهات باشد.
شادی میتواند خریدن لامبورگینی باشد.
شادی میتواند سند پنتهاوسی دوبلکس باشد.
شادی میتواند عکس گرفتن با آیفون باشد؟
شادی برای من یعنی سفیدهی تخممرغی که در باشگاه روی آن سس تند میریزم. شادی برای من یعنی جملههایی که از دهان من در میآیند و گشایشی به صورت گرفتهی مربی میدهند. شادی برای من یعنی بالاخره پیدا کردن کافهای در قم که آمریکانوهایش واقعن آمریکانو هستند. شادی برای من یعنی سیناپلاس گارسون زن استخدام کند. یعنی پیتزای فلورانس از دهان جسم به دهان روح برود. یعنی پشت میز خانهی روانپویشی بنشینم و صدای گریهی مراجعی باعث لبخندم شود چون مطمعنم بعد از این گریه سبک میشود. یعنی ابروهایم را وقتی به بالا شانه میزنم خیلی دوست دارم. یعنی خودم را بدون خطچشم و ریمل بیشتر دوست دارم. یعنی بالاخره استایلی که راضیام کند، عبا را پیدا کردهام. یعنی دو فنچ وقتی توانایی خرید عروس هلندی را ندارم مهمان خانهام شوند. شادی یعنی؟ یعنی صدای فنچ، یعنی سبک و تغییر لحن خواندن فنچ. شادی یعنی فنچ. یعنی برگی که بر درخت سبز است و درونش حیات جاریست. یعنی آسمان با ابرهایی رونده. یعنی پولی که به حساب میآید تا پاستا بخورم. یعنی ماگی که عجیب است و همین جذابش میکند.
شادی یعنی؟
شادی یعنی تلاش برای دوست داشتن و لذت بردن از یک چیز، و موفق شدن در آن. حتا اگر آن چیز سفیدهی تخممرغ باشد.
شادی هیچ ربطی به هیچ هورمون یا دلیل خارجی ندارد. شادی یعنی تواناییای روحی، برای لذت بردن از چیزی که انتخاب کنید با آن شاد شوید.
یک پاسخ
شادی میتونه لبخند زدن بقیه به خاطر تو باشه
شادی میتونه یک آهنگ باشه
شادی میتونه خریدن دفتر با طرح دایناسور باشه
یا خریدن هایلایتر باشه
یا میتونه سکوت باشه و تاریکی باشه و هیچ کس نباشه