در خانهی مهدیس نشستهام. پشت میز ناهارخوری رو به در بالکنش.
همهی پنجره و درها یا با پرده پوشیده شدهاند یا چسبهای طرحدار. پردهی آشپزخانهاش را که باز کردم آسمان در چشمم فرو رفت. خیلی زیبا بود. خیلی.
بابت کشیدن پردهها سرزنشش کردم.
امروز بعد از دو هفته تلاش ناموفق موفق شدم به خانهاش بیایم. بطریِ آبی رنگش را برایش بیاورم و روسریهایی که نظر کرده بود و دستپختش را بچشم.
مرغی که درست کرده بود خوب بود. مرغی زرد و طلاییرنگ متفاوت از مرغهای قرمزی که در کل عمرم پوستشان ربی بوده است.
طعمش را دوست داشتم.
کمنمک بود و کمنمکیاش تضاد دلچسبی با سیبزمینیهای سرخشدهی خوشنمک داشت.
ژله و زیتون را نگذاشتم ببرد. روی میز بماند.
زیتونی برمیدارم و در دهانم میگذارم.
برای مهدیس از برنامهام برای این سایت گفتم. بدم نمیآید اینجا هم بنویسم. حتا مدتهاست میخواهم دربارهاش بنویسم.
اینجا کجاست؟ چرا اینجا؟
اینجا قرار بود سایتی با تم سبز و خاکیِ درخت باشد.
دلم میخواست میتوانستم عکسهایی که خودم از درختان گرفتهام را تصویرزمینهی بخشهای مختلف کنم. ولی نشد. کسی نگفت نمیشود. چون چیزی نگفت من برداشت کردم که نمیشود.
پس بیخیالش شدم.
این سایت؟ سایت عاطفه عطایی.
برایش هدف و سمتوسویی مشخص کردهام. بالاخره.
همیشه اولین هدفم برای نویسنده شدن جدای از هدفم برای نوشتن، این بوده که در تنهایی انسانها روح آنها را لمس کنم.
وقتی تنها در گوشهای کز میکنند بتوانم شانههایشان را لمس کنم. موهایشان را نوازش کنم. وقتی در حال باختن خودشان هستند بازی را متوقف کنم.
تصور فانتزی و عزیزیست. فکر میکردم اگر داستان بنویسم و چاپ کنم کتابهایم میتوانند به این خلوتها راه پیدا کنند. هرچند سخت و کند ولی کتابی از من میتواند به گوشهی تاریکی از اتاقِ انسانی برسد و تنهاییاش را لمس کند.
تا قبل از اینکه به لطف استاد کلانتری و مدرسه نویسندگی نگاهم به نوشتن عوض شود. بفهمم که یک نویسنده فقط داستان نمینویسد.
تا وقتی که دستم قلم غیر داستانی را لمس کند. و من خیلی بیش از چیزی که فکر میکردم از نوشتن یادداشتهای روزانه خوشم آمد.
بعد سایت زدم و بعد با دورهی سایت نویسنده مزهی انتشار در سایت زیر دندانهایم ماند و من؟
من الان عاطفهای هستم که تمایلش به نوشتن و انتشار در سایت و کانال تلگرام بیشتر از تمایلش به نوشتن داستان و چاپ کتاب است.
برای جدی شدن در انتشار در سایت نیاز به برنامهای مشخص دارم. آگاهی از موضوعات و یادداشتهای مورد علاقهام و اینکه میخواهم این موضوعات را با چه اولویتی به چه سبکی منتشر کنم و بنویسم؟
مورد علاقههایم
جدای از نوشتن که بدون آن زندگی برایم ممکن نیست و هیچ گریزی از آن جواب نداده است، روانشناسی و کنجکاویوجستجو برای بهتر شناختن خودموانسانها تمایلیست که هیچوقت در من از بین نرفته.
از هر دو مدتی را فرار کردهام و هربار به هردو با شدت بیشتری برگشتهام.
بیفایده است. هرچقدر هم که سرزنش شوم و درد بکشم، حتا اگر دیسک گردن بگیرم و افسردگی مرا از خودم متنفر کند، من در حد رها کردنِ همهچیز علاقهمند به نگاه کردن و نوشتن و تحلیلکردن و دوستداشتن بیشتر انسانها و خودم هستم.
در نتیجه برای سال پیش رو؛ نه نه نه. برای کل عمر تا وقتی که نظرم عوض شود برنامهام دیدنِ انسانها و روایت آنهاست.
دیدن و روایتی که میتواند در قالب پستهای غیرداستانی و روانشناسی باشد، یا در قالب داستان و ساختن شخصیتهای دروغین که منبع الهامشان شخصیتهای واقعی است.
بنابراین؟ موضوع این است.
برای یک سال پیش رو انتشار روزانه در این سایت هدف اصلی من است. بر همهی موضوعات اولویت دارد.
هدفِ من برای سالِ جدید ساختن یک کلبهی واقعی از این سایت مجازی است.
هدف من برای سال 1403 انتشار روزانه در سایت عاطفه عطایی است.
هدف من برای سال صفرسه انتشار روزانه و جدی با موضوعات داستان و روانشناسی در این سایت است و تمام.
من از این سایت یک کلبه میسازم. کلبهای چوبی که در آن احتمالن عود خودشناسی روشن است و چایِ داستان سرو میشود.
کلبهی سبز و چوبی
ایدهآل من برای این سایت
من این سایت را کلبهای چوبی در وسط یک جنگل تصور میکنم. با این تفاوت که این کلبهها ترسناک به نظر میرسند ولی این کلبه سرشار از امنیت است.
سه پله در وسط این کلبه شما را به بالکنش میرساند. بالکنی یک متری. دیوارهای چوبی. آشپزخانهای اپن دارد. شومینهای که همیشه روشن است. دو صندلی رو به شومینه. کتریای که همیشه روی گاز در حال قلقل کردن است و ماگها و لیوانهای بلورین متنوع از بالای سینک خیسش آویزانند.
فرشی کوچک و ایرانی و دستباف و سرخ وسطش پهن است. پنجرههایی یکدریک در هر سه طرف دارد.
داستانهایش چای، پستهای روانشناسیاش قهوه و پستهای ادبی یا شاعرانهاش (که هنوز جدی در این سایت شکل نگرفتهاند) پتویی گرم و گلبافت است.
میتوانید بیاید و روی این صندلی بنشینید و مطمعن باشید کسی بدون اینکه نیازی باشد حرف بزنید یا حرف بزند به شما گوش میدهد و با شما حرف میزند.
روی صندلی مینشینید. سرمایی باشید پتویی رویتان انداخته میشود. نوشیدنیتان را انتخاب میکنید. آماده میشود. سمت راست یا چپتان (با توجه به راستدست یا چپدست بودنتان) گذاشته میشود و شخصی سمت چپتان روی صندلی مینشیند.
روی صندلی در صورت تمایل آرامآرام عقب و جلو میشوید.
به آتش خیره میمانید. نوشیدنی میخورید. برایتان داستان یا شعری خوانده میشود. به شما بدون اینکه چیزی بگویید گوش داده میشود.
هدف آرامتر و زیباتر و سرحالتر آگاهتر بیرون رفتن شماست.
توکل بر خدا
نمیدانم چطور قرار است این کلبه را بسازم.
میدانم.
نمیدانم میتوانم به این هدف پایبند بمانم یا نه.
من چندان آدم متعهد و باپشتکاری نیستم.
من استعداد خوبی در رها کردن دارم.
امید که این کلبه را رها و به آن پشت نکنم.
توکل بر ربنا.
توکل برخدا.
انشاالله.
یک پاسخ
😊😊😊