تو

این‌بار بدون نوشتن عنوان شروع به نوشتن می‌کنم.

به پوشه‌ی ازادنویسی رفته بودم. دلم می‌خواهد بنویسم. فقط بنویسم. بی هیچ هدفی. همینطوری. پوچ‌پوچ.

امروز را دلم می‌خواهد صبح تا شب شادمهر گوش کنم و بنویسم. شادمهر کمک می‌کند عاشق‌تر باشی.

دلتنگ توام. دلتنگ تویی که کنارم هستی. کنارم هستی؟ پیشِ رویم؟ پشت سرم؟

هستی. حست می‌کنم. اما نمی‌بینمت. لمست نمی‌کنم. لمس نمی‌شوی اصلن. قابل لمس نیستی.

اموز را کلن از تو نوشتم. از اینکه چرا دوستت دارم. از اینکه چه دوست داشتنی کافی‌ست؟ از اینکه چطور بفهمم واقعن دوستت دارم یا نه؟

امروز دوست داشتن واقعی را تجربه کردم. امروز وقتی رقیه از خودش حرف می‌زد باورش کردم.

متوجه شدم که او را باور کرده‌ام. او زجو تک‌وتوک انسان‌هایی است که باورشان دارم. که مرا به شکلی دوست دارند که می‌خواهم.

پوست سفیدش. موهای فرش. صدایش در گوشم می‌پیجد با لحنی که می‌گوید: «عاطفـــه.»

رقیه را دوست دارم. دوست داشتنم و داشتنش را باور دارم. ولی تو؟

تو. تو؟

هر چه می‌نویسمت تمام نمی‌شوی. هرچه برایت می‌نویسم تمام نمی‌شوی. هر چه از خودم دریغت می‌کنم تمام نمی‌شوی.

هربار هربار تصمیم می‌گیرم بیخیالت شوم. هرروز قصد می‌کنم از تو دور شوم. نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود.

با خودآگاهم قانع می‌شوم که باید از تو دور شوم. مدام تکرارش می‌کنم. از تو فاصله بگیرم. از او فاصله بگیر. فاصله بگیر. قدم بهعقب بردار. نه یک قدم سه چهار قدم. دور شو. دور بایست.

و ناخودآگاه؟ نامت را فریاد می‌زند. در خواب به اغوش می‌کشد. با تو قدم می‌زند. برایت هدیه می‌خرد.

دیوانه‌ام کرده است. ناخوداگاه لعنتیِ نامعتبر. دیوانه‌ام کرده است.

دیوانه‌ام کرده است.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

  1. تو. تو؟

    هر چه می‌نویسمت تمام نمی‌شوی. هرچه برایت می‌نویسم تمام نمی‌شوی. هر چه از خودم دریغت می‌کنم تمام نمی‌شوی.

    هربار هربار تصمیم می‌گیرم بیخیالت شوم. هرروز قصد می‌کنم از تو دور شوم. نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *