نامهای به 402ی عزیزم.
ای 402ی لعنتی. امروز 29/اسفند توست. و تو را نمیتوان ثبت نکرده رها کرد.
در پکیج تو روزهای مختلفی را تجربه کردم. زیاد درد. زیاد خوشی.
به تراپی رفتم. در دردهایم غلتیدم. دردهایم را لمس کردم. خودم را به آغوش کشیدم. تلهها و گریزهایم را تا حد امکان دیدم.
402، من بعد از تو عاطفهی دیگری هستم.
قدمهایی که از تو برداشته میشوند قدمهایی عادی نیستند.
خودم را دوست دارم. پذیرای ابعاد منفیام هستم. من بعد از تو یک عاطفهی پاندا دارم که امروز پوستش برق میزند. یک مادر دارم که امروز موهایم را با وسواس برای 403 فر میکند.
من امروز عاطفهای هستم که عاطفه است.
در تو اولین قدمهایم به عنوان انسان را تجربه کردم. در تو فلافلی را از سر لذت نه برای زنده ماندن برای غذا خوردن و انرژی داشتن و زندگی را ساختن خوردم.
402ی عزیزم. هر هفته به تراپی رفتم. هر هفته به درد و غمهایم سر زدم. اشکهایم را پرسیدم و غمهایم را در آغوشم نوازش کردم.
402ی عزیزم. دوست داشتن سالم را در تو پیدا کردم. با برادر کوچکم. با رقیه. با دوستان و همکارانم. من در تو دوست داشتن دوستانم را باور کردم.
402ی عزیزم. به فریادی که به جای بیرون رفتن به درونم زده میشد و سلولهایم را شخم میزد لبیک گفتم. دست خودم را گرفتم. برای خودم نوشتم: «از این به بعد پای تو هستم عاطفه. حتا اگر گندی بزنی که تا آخر عمر به فلاکت بیوفتیم. پای تو هستم تا به خاطر گندات به فلاکت نیوفتیم. پای تو هستم که خودمون و خدا رو از دست ندیم. میتونیم تنها باشیم اگر سالم و متصل به خدا باشیم.»
402ی عزیزم. تو به من شغل دادی. اولین درآمدم را. اولین همکارانم. جمعی سالم در مدرسهی نویسندگی را منبع انرژیِ من هستند.
402ی عزیزم. تو را هرگز از یاد نخواهم برد. من در تو شجاع بودن را شروع کردم. من با تو غمگین بوددن را پذیرفتم. من با تو عاطفه را نگاه کردم.
402ی عزیزم. تو میتوانی شال تولدم باشی وقتی که شروع به زندگی کردن خودم کردم. وقتی شجاعتم را برای گفتن جملهی: «من همینم میخوای بخوا نمخوای خفهشو.» جمع کردم و گفتمش.
ای 402ی عزیزم. من در تو بدون ترس چشمسفید بودم. در تو تهران را دوست داشتم. در تو؟ من در تو طمع داشتن را یاد گرفتم. پول خواستن را. خوب بودن را. مهربان نبودن را.
تو تاثیرگذارترین سال زندگیام هستی چون عاطفهی واقعی از تو متولد میشود.
از تو ممنونم 402. تو اصلن کم چیزی نیستی.
چرا نمیتوانم برایت روان بنویسم 402؟ چه چیزی سطح جملاتم را زبر میکند؟
402؟
برای من چطور سالی بودی؟
سالی که دایرهی انسانهای اطرافم گسترش یافت. سالی که برخلاف دایره تصویر تکتک انسانها به خاطر تراپی در برابرم فرو ریخت. در جلسات تراپی تکتک انسانهای اطرافم بارها و بارها برایم مردند و دوباره متولد شدند.
سالی که مدام به خاطر دیدن و شناختن خودم شوکه شدم. سالی که جدی و مرتب به پوستم رسیدم و آن را به حداقلی از چیزی که میخواهم رساندم. سالی که شاغل شدم. سالی که اولین حقوقم را گرفتم. سالی که مرگی چندساله را پایان دادم.
از گور بلند شدم نه؟ سالی که از گور بلند شدم. سالی که خودم را نه در آینه، بلکه با سفری به درونم دیدم.
سالی که سایتم را جدی پیش بردم. سالی که کانال تلگرامم جان گرفت. سالی که دوست داشتن وقاعی را تجربه کردم. سالی که نه غلیظ اینوری نه غلیظ آنوری را تجربه کردم، یعنی نه افسرده و بدبخت نه زیادی خوشبخت و سرکیف.
کلاسهای حضوری در دفتر استاد کلانتری. قروپری که در 402 آمد ولی به 402 نرسید. انزوا. درددل نکرد با دوستان. آغوشهای امن و واقعی خانم ملاعلی. اغوشهای حیاتبخش برادر کوچکترم. خرید اولین انگشتر سنگ عقیقم. خراب شدن گوشی. خریدن لپتاپ. دیدن الهه و سونبه و استاد و بچهها از نزدیک. رفتن به عنوان شخصی بر روی صحنه و سکویی برای اولین بار. دیدن یک عالمه کتاب در دفتری کوچک. هدیه دادنهای بسیار. غرق شدن در کار. گریز از غم به کار. با سر برگشتن به غم با تراپی. منشی شدن و به جای منشی وایستادن. میز سفید. خوابیدن در مرکز مشاوره روی میز به خاطر ضعف. اولین جوششهای عشق. باران. برف و اولین برفبازیِ جدیِ عمرم. تلاشهایِ ناموفقم برای ساخت آدم برفی. بینهایت قهوه. بینهایت چایی. بینهایت تراپی. بینهایت غم. بینهایت گریه. بینهایت عشق. بینهایت سبکی. باور خودم. خوشیِ خالص بعد از غم و اشک. مشهد و میزبانی خاص امام رضای عزیزم. شکلات و تسبیح خادم. درد و عجز و گریز. التماس و قسمهای بیانتها. درک اینکه گاهی باید سنگدل بود نه چون سنگدلی بلکه چون مهرت شامل حال شخص دیگریست. اولویت دادن خودم. سینه سپر کردن برای خودم. اشک ریختن برای مظلومیت و تنهاییام. اطمینان از تصمیم کبرا. صحبت با امام زمانم قبل از خواب. سلامهای موقع اذان. صحبتهای تلفنی یک ساعته. چتهای تا سه صبح که قطع شده بودند. اعترافاتِ عجیب غریب. کافه رفتنهای بسیار.
402؟
سالی شگفتانگیز. خوشحالم که عمرم به تجربه کردن تو قد داد. تو به رنگ ابی و طوسی هستی. برخلاف استایل نارنجیای که برای تحویل گرفتن زدم تو ابی و خاکستری هستی.
برای سال پیش رو آرزوی سبز و کرم بودن دارم و با استایل سبز و کرم به استقبالش میروم.
دوستت دارم 402. دوستت دارم.
آخرین دیدگاهها