این طولانیترین عنوان در این سایت تا به امروز است.
امروز؟ یکم / فروردینماه / هزاروچهارصدوسه.
تنها نشستهام پشت میز ناهارخوری. امروز را روزه بودم و این روزه به من فشار آورد. سحر با خوابآلودگیِ شدید نتوانستم درست سحری بخورم.
اسپرسویی ناکام درست کردم. اسپرسو متولد نشده قهوهساز خراب شد. روی اسپرسوی نارس آبجوش فراوان ریختم و شاشقهوهای ردیف کردم تا هم به هوسم رسیده باشم و هم تیروئید را له نکرده باشم و هم خواب را فراری نداده باشم. چای دم کردهام. تخممرغ و سیبزمینی هم در آب گذاشتهام تا بپزند و میانوعده بخورم. باشگاه رفتن را شاید رها کنیم ولی تخممرغ و سیبزمینیاش را اصلن.
روز تقریبن سختی را از سر گذراندم. روز اول 403 سخت بود.
از خواب با پیامی که نباید بیدار شدم. کل روز را با ضعف و بیحالی به خودم اخم کردم که: «این سال قرار شد محکم قدم برداری.»
اکانت تلگرام مدرسه را جواب دادم. نامهی پذیرفتهشدگان در مصاحبه را درست کردم. کمی نوشتم. برای پنجم فروردین مراجعین را هماهنگ کردم.
سال جدید برای من با اولین کار حضوریام شروع میشود. طبق معمولِ عاطفهام برایش مضطربم.
نگرانم وسطش جا بزنم. خسته شوم. خواب بر من پیروز شود. بخوابم. کارها بماند. گند بزنم. از من شاکی شوند. صورتم از بیمسئولیتی به رنگ تیره دربیاید و چروک شود و بعد با گریهای که به درونم میریزد با آبرویی به فاک رفته به خانه برگردم و به رختخواب بخزم و زیر پتو مدام تکرار کنم: «مامان گفته بود تو آدم این کارار نیستــــی. باید تو خونه میموندی. نیازی نبود حتمن یه غلطی بکنی. نیازی نبود حتمن یه غلطی بکنی. نیازی نبود حتمن یه غلطی بکنی.»
بله. به این صورت است ربنا.
سلام ربنای من. باید بگویم این روزها متفاوت قلبم را لمس کردهای. اهمیتی نمیدهم چه کسی این موضوع را دوست دارد و میپذیرد یا اینکه تمسخر میکند و به ریشِ تازه زدهام میخندد.
من باید بگویم که وقتی سیدعباس از مهر تو به آدم و حوا حرف میزد بغض کردم.
از تو میگفت. از اینکه تو انسان را از اول برای به زمین آمدن خلق کردی و آدم و حوا به بهشت رفتند که به زمین بیایند. و آن بهشت بهشت نزولی بود. قبل از زمین. نه بعد از زمین. آنها اختیار داشتند. میتوانستند گناه کنند. و اصلن برای فرود خلق شدند. با اینحال تو دوست نداشتی رنج کشیدنشان را در زمین تحمل کنی. که نسلشان که من باشم در زمین توسط همنوعانم اذیت شوم. یا فراق تو شانههایم را خم کند یا اینکه، به نوزادی شش ماهه هم رحم نشود.
تو راضی به رنج ما نبودی با اینکه ما با پذیرش خودمان برای رنج کشیدن خلق شدیم.
تو نمیتوانی اینقدر مهربان باشی میتوانی؟ میتوانی. من سه بار در آن جلسه بغض کردم. من اصلن راحت گریه نمیکنم.
و این نامهای برای بیان ترسهایم به تو است، ربنای من.
ربنای من، من تصمیم گرفتم خودم را بپذیرم. بله. تصمیم گرفتم برخلاف جریان حرکت کنم. تصمیم گرفتم با سختترین انتخاب قدرت را به رگهایم تزریق و به روحم تحمیل کنم.
هر که نداند فکر میکند چه تصمیم شاقّی گرفتهام. هیچکس و هرکس مهم نیست. من مهمم و تو. فقط منو تو.
بله. داشتم میگفتم. تصمیم گرفتهام خودم خودم را حمل کنم. دیگر نمیخواهم خودم را به کسی بسپارم. به هیچکس. هیچکس ربنا. عاطفهی عزیز و نازنازی و زخمیام را بلند میکنم و روی دوش خودم میاندازم. خودم. خودم خودم را به دوش خواهم کشید.
و تو باید بدانی که از با پیشانی در جوب افتادن وحشت دارم.
نگرانم بیش از تصورم سنگین باشم. نگرانم ستونِ فقراتِ صاف و سیخم به وزنم خم شود. نگرانم نتوانم مثل این چند سال صاف بنشینم. و این بار دیگران نه از صافیِ کمر و از گردیاش شوکه شوند.
نگرانم ربنا. نگران؟ نه فقط نگران. وحشتزدهام. چه کسی پذیرای من به جز خودم خواهد بود؟ و اگر خودم از پذیرش خودم سر باز بزنم چه؟ اگر انقدر اشتباه کنم که نتوانم چشمپوشی کنم چه؟ اگر وسط راه خسته شوم و خودم را روی زمین پرت کنم چه؟ اگر از خودم هم آسیب بخورم چه؟
حقیقت؟ حقیقت این است که من باید خودم را اولویت قرا بدهم. وقتی جریان آب و سنگ و ماهی و کوسه را اولویت قرار میدهم خودم را گم میکنم. دستوپایم را از یاد میبرم. عاطفه دیگر عاطفه نیست و عاطفهای که عاطفه نیست نمیتواند تو را لمس کند. حس کند. ببیند. دوست بدارد.
من نمیخواهم تو را به هیچ قیمتی از دست بدهم و راه نگهداشتن و داشتن تو، مراقبتی جدی و شاید خشن از خودم است.
من ترجیح میدهم در خانهای خالی آنقدر اسمت را تکرار کنم که دیوانه شوم تا اینکه در صدای انسانها صدای تو و خودم را گم کنم ربنا.
من در دنیا تو را به همهچیز ترجیح میدهم و از خودم به تو میرسم و من از این لحظه به بعد عاطفهای عادی نیستم.
من بعد از 402 آمادگی دارم برای خودم سینه سپر کنم و انگشتان کشیده و استخوانیام را در دهان کسی که به عاطفهات «تو» بگوید بکوبم.
من در حال تبدیل شدن به همهچیز خودم هستم. بادیگارد. مادر. دوست. عاشق.
ربنا؟ نوشته بود: «تاجایی که عقل و احساستون قد میده یه چیز و بررسی کنید و با توجه به اطلاعاتی که دارید تصمیم بگیرید و اجرا کنید و تصمیم و به خدا بسپرید. باگهای تصمیمهاتون رو به خدا بسپرید. این یعنی توکل.»
باگهای خودم را به تو میسپارم. باگهای خودم را به تو میسپارم. باگهای خودم را به تو میسپارم.
آخرین دیدگاهها