مد و من. من و مد. عجق. عجب؟ عجب؟
ماجرای من و مد به فرارم از نوشتن برمیگردد. مادر من هیچوقت از نوشتن و نویسنده بودن خوشش نمیآید. طبق خاطراتش خودش هم استعداد نویسنده شدن داشته. نمیدانم. ولی هیچوقت از نوشتن خوشش نمیآمد و نمیاید.
کلن در خانوادهی ما هیچ ارزش و اهمیتی برای نوشتهها و جملهها و دفترها وجود ندارد. همیشه دفترها خوانده میشوند. خوانده میشدند. بیتوجه به اینکه شاید در آن جرمی یا قتلی اعتراف ضششده باشد. با اشتیاق به اینکه شاید در آنها جرم و قتلی اتفاق افتاده باشد.
شروع مد در زندگی من
من همیشه به نوشتن وصل بودهام. از کودکی که در وصف ابرها شعر مینوشتم تا سیزده سالگی که از درد و غمهایم برای حضرت زهرا نامه مینوشتم. و این روزها که برای زنده ماندن و بالا بردن کیفیت زندگی و رفتارم مینویسم.
نوشتن برای من همیشه بوده است. من خطوطی که در کودکی به ذوق ردِ قلم بر کاغذها میکشیدم را هم نوشتن به حساب میآورم. اما همیشه از نویسنده شدن میترسیدم.
نوشتن برای من با نوشتن رمانهای عاشقانه در برنامهی رمانهای عاشقانه جدی شد. مادرم همیشه از نوشتن متنفر بود.
مادرم معتقد است نویسنده بودن تخیلی خیلی قوی میخواهد که این تخیل را داشتن خیلی خیلی سخت و طاقتفرساست. آنقدر که از انسان یک دیوانه بسازد.
کاملن مثل الان من. آنقدر در هپروتِ رویا و ذهن درگیر که به هییچکس محل سگ نگذارد.
و بعد نوشتن را حمقات محض میداند. چرا باید چیزهایی را در ذهنت بسازی و بنویسی که دیگران بخوانند؟ چرا دیگران باید بتوانند تو را بخوانند؟ اینطوری که میفهمند تو کی هستی و چی هستی و کامل عیان میشوی.
این اوج خطر است که دیگران بفهمند تو واقعن چی هستی. از آنجایی که خل و دیوانه هم هستی اینکه بفهمند خطرناکتر است.
در نتیجه نویسنده بودن از تو فردی منزوی و احمق میسازد. انسانی که در گوشهی اتاقِ تاریک و شلوغش در بین تار عنکبوتها از طعمهی عنکبوتها تغذیه میکند و مینویسد. نوشتههایی مرتبط به جنونها و حماقتهایش. این نوشتهها را از درز پنجرهی اتاق وحشتانکش بیرون میفرستد و دیگران میخوانند. او در اتاقش میمیرد و در بیرون از آن اتاق دیگران گوشت و استخوانش را به دندان میگیرند.
شاید تصور مادر من اینقدر وحشتناک نبود، ولی تصور من همینقدر وحشتناک بود. پس از آن میگریختم.
در این گریزها وقتی خواستم رشتهای را برای فعالیت اانتخاب کنم در جواب مشاورم که گفت «نویسندگی» قاطع گفتم: «نویسندگی که نه. اونو تفریحی انجام میدم.»
بعد از نویسندگی با مشاور رسیدیم به طراحی لباس. جایی را پیدا کرده بودیم قبلن. از آن جلسه که خارج شدم بعد از دور زدن خیابان درست روبهروی آن مرکز اولین دورهی طراحی لباسم را ثبتنام کردم. هزینهی آن یک میلیون بود. قسطی پرداخت کردم.
این اولین قدم مد و فشن به جهان من بود. کلاس طراحی لباس در مجتمع فنی تهران با استاد مجرد.
فشن برای تو چیست؟
مزخرفی که نمیتوان پایش را از جهان قطع کرد.
مردد به جملهی قبل زل میزنم. این نظر من است. هرکس نظری دارد. هیچکس نباید را همراه با توهین بیان کند. پس اصلاحش میکنم.
«فشن برای من جریانی است که نیرو و سرمایه و مغزهای زیادی را میمکد و بد نمیشد اگر در جهان نبود ولی نمیشود که در جهان نباشد چون بخشهای زیادی از شخصیت انسانهای زیادی در جهان را پوشش میدهد.»
طبق معمول همیشهی خودم از عملکردم در هیچکدام از چهار دورهای که در قم شرکت کردم راضی نبودم. و این روزها حس میکنم آن چهار دوره فقط و فقط ذهن مرا با دنیای فشن آشنا کردند.
در حین آن کلاسها همیشه حس میکردم من متعلق به این جهان نیستم. یک سری چیزها در دنیای مد و فشن مرا آزرده میکند. من از شلوغی و سرعت مد خوشم نمیآید. من هیچوقت دلم نمیخواهد برای چیزی پولی که چشمها را گرد کند بدهم. یا برای چیزی که میفروشم پولی که چشم گرد میکند بگیرم.
تجملات و سرعت فشن با روحیهی من سازگار نیست. حس سطحی و ناچیز بودن به من میدهد.
با اینکه میل به دیده شدن و چیزهای گران در من هم وجود دارد اما قدم گذاشتن در این جهانها همیشه یکی از ممنوعیتهای من بوده است.
«به دنیای برندها وارد نشو.»
«آلودهی عمیقترین بخشهای شهر و تکنولوژی نشو.»
«پوست و لباست نباید بیشتر از روحت توجه جلب کنه.»
«تلاشت برای جیبت نباید مهمتر از تلاشت برای روحت باشه.»
و چنین جملاتِ گندهتر از دهنی. که هیچوقت هیچکس تاییدشان نکرد. فقط سری به معنای: «آره به تو میخوره اینقدر احمق باشی» تکان دادند و سکوت کردند.
من و مد و این روزها
امسال را سال «تمام کردن ناتمامها» نامگذاری کردم. 403 را. یکی از ناتمامها برای من طراحی لباس است.
هزینه کردم و مهارتی را یاد گرفتم. فضایش را نپسندیدم. متوجهم. ولی باید آنقدری از آن بلد باشم که وقتی در خلوتم دلم میخواهد طرحی را اسکیس بزنم به خودم اعتماد کنم. بزنم. از کشیدنش لذت ببرم و هروقت نگاهش میکنم لذت ببرم.
این دلیلی بود که به خاطرش از رقیه پرسیدم از کجا کلاسِ آنلاینی پیدا کنم که به من اسکیس زدن را اصولی یاد بدهد.
و رقیه کسی بود که با پول و نویسندگی وسوسهام کرد کلاس دیگری را ثبتنام کنم.
«مدنویسی»
«این روزا کلی طرفدار و درآمد داره. چون تو مینویسی به نویسندگیت هم ربط داره. به خاطر عید دورهاش تخفیف هم خورده.»
سرم را پایین انداختم و بدون نگاه کردن به قیمت بدون تخفیفش گرفتم.
اصلن مدنویسی چیست؟ بعدن از پیج طراحان پرسیدم. اصلن دوستش دارم یا نه؟ این را هم بعدن از قلب و منطقم پرسیدم.
فقط خریدمش چون امسال سال تمام کردن نااتمامهاست و من باید به حداقلی در طراحی لباس برسم.
مدنویسی چیست؟
به نظر میرسد بررسی مسیر و ترندهای مد باشد. بررسی آنها و اظهار نظر کردن؟ یا پیشبینی کردن بعدیها؟
کمی پشیمان شدم. چون من از گره زدن نگاهم به شخصی یا مسیری هم متفنرم. اینکه جریانی را مدام دنبال کنم. آن هم جریانی با شلوغی و عجیبیِ مد را.
ولی که به قول بوترابی شاید منتقد خوبی در این زمینه شوم.
منتقد؟
چه بدانم.
ولی بعد از جلسهی اول دوره واقعن دوره را دوست دارم. حتا اگر هیچوقت هیچ فعالیتی در این زمینه نکنم، به کمک این دوره میفهمم که روزگاری اگر بهتر تلاش میکردم در چه زمینهای میتوانستم فعالیت کنم.
حقیقتی دربارهی این پست وجود دارد.
در حین نوشتنش در گیجترین وضعیت مغزیام بودم. اصلن نمیفهمم چی مینویسم و جملهبندیهایم درست است یا نه.
در هر صورت، من این روزها در حال گوش کردن به دورهی ژورنالیسم و مدسا در صنعت فشن هستم.
خیلی نمیفهمم چرا، به کجا قرار است از این دوره برسم یا غیره. فقط اینکه در حین گوش کردنش لذت میبرم.
و قصد دارم برای شما هم از این دوره بنویسم.
یک پاسخ
فایتینگ