جان دلم

جان دلم

تو هیچ ایده‌ای نداری که چقدر برایم مهم و عزیزی.

ایده‌ی من هم از اینی که دیدم فرسنگ‌ها دور بود.

 

جان دلم

من فکر نمی‌کردم بتوانم کسی را اینقدر خالص دوست داشته باشم.

این خلوصی‌ست که قبلن تجربه نکرده‌ام.

 

جان دلم؟

طبیعی‌ست که تو جان دلم هستی ولی برای داشتنت نمی‌جنگم؟

اجازه می‌دهم اگر می‌خواهی جان دلم نباشی.

که اگر جانِ دلت نیستم دلم بی‌جان شود.

 

جان دلم

به روی دل نمی‌آورم ولی مهم نیست که دوستم نداری.

همین که دل به جانانی سرگرم باشد مرا بس است.

 

جان دلم؟

جان و دلم بین بیش‌ازاین خواستنت و به همینت اکتفا کردن گیر کرده است. له شده است. از کار افتاده است.

 

جان دلم

شاید هر مردی مرا به یاد تو نیاندازد ولی، می‌توانم برای تو از هر مردی بگویم.

این یعنی چی؟

 

جان دلم

اگر اغراق نباشد دلِ وصل به تو لز هیچ مردی ابایی ندارد.

 

جان دلم

می‌توانم به نداشتنت راضی باشم. این هیچ ربطی به دوست داشتنت ندارد.

 

جان دلم

شورجان‌دلم نوشتن‌ها درآمد.

این جان دلم‌ها تو را به یاد داستان جان‌دلم از چخوف نمی‌اندازد؟

 

جان دلم

این جان دیگر وجودی ندارد برای یک‌طرفه دل کسی بودن.

کاش من هم جان دل کسی باشم که جان دلم است.

 

اوه، ای جان دلم

به خودت نگیر.

اجباری برای جان دلت بودن نیست.

تو رها و آزاد باش.

 

بله جان دلم

دلم از جان دلت نبودن تنهاست ولی، اهمیتی ندارد تا وقتی که خوب باشی.

تصور غمگین و رنجور بودنت حلنو دل و روده‌هایم را به‌هم می‌پیجد.

 

جان دلم؟

جان دلم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

  1. می‌توانم به نداشتنت راضی باشم. این هیچ ربطی به دوست داشتنت ندارد.

    من تو را فقط برای دوست داشتنت می‌خواهم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *