با خشم خود چه کنیم؟

دو هفته‌ی پیش می‌خواستم پستی دراین‌باره بنویسم. حتا نوشتم. ولی در نمی‌آمد. یعنی درنیامد. پس در پیش‌نویس‌ها ذخیره‌اش کردم و صبر کردم.

چرا اصلن خواستم دراین‌باره بنویسم؟ چون دو هفته‌ی اخیرم را خشمی که حتا از وجودت خبر نداشتم سوزاند. مفید واقع نشد. از کف رفت.

 

چرا پستی درباره‌ی خشم می‌نویسم؟

 

چون دوسه هفته‌ای است که حال روحی‌ام افتضاح است. و دو جلسه است که در جلسات درمان علت را «خشم» می‌یابیم.

گردن‌درد شدید. نفس‌های سنگین. خشم از کی؟ از افرادی که دوستشان داریم. چرا؟ چون جمله‌ای که نباید را گفته‌اند. جمله را در زمانی که فایده‌ای ندارد گفته‌اند. حمایتی از کسی که نباید کرده‌اند. تواضعی که نباید نشان داده‌اند.

قلبم فشرده می‌شود. چرا فشرده می‌شود؟ چون این چند هفته پاهایم را روی زمین می‌کشیدم. نشاط را در درونم حس نمی‌کردم. ناامید. بی‌انرژی. گیج و بهانه‌گیر. خسته. دور از نور. به‌دنبال نور. ناامید از نور.

کیفیت کارم پایین. به محیط کارم بی‌تفاوت. و نسبت به انسان‌ها دلسرد.

 

نگاه من

 

اول این را بگویم که زورم به خودم نرسید. نه با نوشتن. نه با گریه کردن. نه با فکر کردن و حرف زدن. نه با هدایت ذهنم به سمت دلخوشی‌ها با توجه و نوشتن. بهبودی در من ایجاد نشد.

حس می‌کردم ذرات نور و سفیدی درونم را یک جاروبرقی مکیده است.

در جلسه‌ی تراپی ولی فهمیدم این خشم است. خشم «از» یا «به» کسی که دوستش دارم.

ذهنم درگیرش شد. وقتی رفتاری در دیگران باعث خشم در ما می‌شود رفتار درست چیست؟ که از خودمان مراقبت کنیم؟ که به این خشم درست بپردازیم؟ که خشم را همان موقع بروز دهیم و همه‌چیز را به‌هوا بلند کنیم؟

در جلسات درمان با تصویرسازی تخلیه‌ی فیزیکی به خشم رسیدگی می‌کنیم. فکر می‌کردم جواب این باشد. پس دفترم را باز کردم و شروع کردم به تصویرسازی‌ای در تخلیه‌ی این خشم برسر آن شخص.

جواب؟ پوچ.

در پست قبلی نوشتم خشم نتیجه‌ی ناکامی است. وقتی در زمینه‌ای شخصی ما را ناامید یا ناکام می‌کند عصبی می‌شویم. یا اینکه غم نتیجه‌ی ناکامی در بروز درست خشم است. وقتی به این عصبانیت به‌درستی نمی‌پردازیم در وجودمان ته‌نشین می‌شود. و از این خشمِ ته‌نشین شده بخاری بلند می‌شود که کلِ وجودمان را در برمی‌گیرد.

«غم»

این غم باعث گرد شدن کمرمان می‌شود. قوز می‌کنیم. در محل کار. بین خانواده. بین دوستان.

خشمی که به درستی بروز نکند همه‌چیز را به گرد و خموده‌ترین شکل تحت‌تاثیر قرار می‌دهد.

 

خانم ملاعلی‌یو

 

قبل از جلسه در وقت استراحت خانم ملاعلی درباره‌ی تصویری که نسبت به خشم دارم برایش می‌گویم. توجهش جلب می‌شود. می‌بینم که بُعدِ درمانگری‌اش با مدرس بودنش جمع می‌شود. از جا بلند می‌شود و روی تخته یک دایره می‌کشد.

«این تویی عاطفه.»

بخش کوچکی در آن دایره را خط می‌کشد: «این هم بخشی از توعه که اون شخص رو دوست داره. خب؟»

دست چپم را به کمرم می‌زنم: «خب؟»

«خب حالا تو از اون طرف عصبانی‌ای. شخصی که این بخش از تو دوستش داره به تو آسیب زده درسته؟»

«درسته.»

به بخش‌های جدا از آن بخشِ کوچک اشاره می‌کند: «حالا، این بخش از تو که به اون شخص علاقه‌ای نداره، شروع می‌کنه به…»

«سرزنش بخشی که دوست داره…»

«به زدن بخشی از وجودت که اون شخص رو دوست داره. یعنی..»

چندبار صورتش را به راست کج می‌کند: «هی خودتو می‌زنه. هی خودتو می‌زنه.»

جدی اخم کرده‌ام و دست راستم را به چانه‌ام می‌کشم. «یه جنگ درونی.»

«دقیقن. یه درگیری درونی. که تو در درون مدام خودت رو می‌زنی.»

ابروهایم بالا می‌رود: «جالبه.»

«آره.»

نگاهی به شاگردانش که بیرون از کلاس باهم حرف می‌زنند می‌اندازم و سریع به سمتش برمی‌گردم: «پس یه سوال دیگه. اگه وقت دارید. چطور به درستی با این خشم برخورد کنیم که این اتفاق نیوفته؟»

«بروزش بده.»

«چطور؟ یعنی بزنیم؟ فحش بدیم؟»

«نه نه. به من نگاه کن.»

نگاهم را از روی تخته روی صورت می‌برم.

«متاسفم برات.»

قلبم فشرده می‌شود.

«متاسفم برات.»

«به صورتی کلامی بروز بدیم یعنی؟»

«آره.»

لبخند می‌زنم: «ای بابا.»

«چرا؟»

«هر چی بیشتر می‌گذره بیشتر می‌فهمم کلمات و زبان چقدر مقدس و مهمن.»

«آره خیلی.»

دمی عمیق می‌کشم و از اتاقشان خارج می‌شوم.

 

خشونت کلامی نشه؟

 

گفت: «خب این ممکنه خشونت کلامی هم بشه.»

بله. می‌تواند بشود. اگر مثلن بگویی: «خاک تو سرت تو آدمی که این کار و با من انجام دادی؟ تو حیوانی بیش نیستی.»

اما نه. اگر وقتی یکی از خانواده‌ات تو را می‌رنجاند کاملن قاطع و دلخور بگویی: «این جمله واقعن خیلی جمله‌ی بدیه برای اینکه به یکی از اعضای خانواده‌ات بگی. لطفن دوباره با این لحن و کلمه‌ها با من صحبت نکن.»

دلخور می‌شوی. می‌گویی که دلخور شدم. عصبی می‌شوی. همان لحظه بی‌درنگ می‌گویی که این حرف تو مرا عصبی کرد در حدی که می‌خواهم حداقل برای ساعاتی تو را ترک کنم.

شاید باید احساسات را بغل کرد. نه؟

خشم به کسی را. عشق به کسی را. غم از دست دادن کسی را.

چطور؟ چطور می‌توانیم کاکتوسی رنگی یا خاکستری را به آغوش بکشیم؟

چطور بپذیریم کسی را دوست داریم که دوستمان ندارد و انسان بمانیم؟ چطور بپذیریم شخصی که دوستش داریم و تمام تلاشمان را برای حمایت و رابطه‌ای درست با او کرده‌ایم شخصی‌ست که درکی درستی از ما ندارد و به هر فرصتی به ما آسیب می‌زند؟ چطور ببینیم که کسی را دوست داریم که نمی‌توانیم در زندگی‌مان نگهش داریم و باز هم بتوانیم کسی را دوست داشته باشیم؟

نمی‌دانم. نمی‌دانم. نمی‌دانم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *