«با مژههایم
زخمهای تو را جمع کردم و در آغوش کشیدم
مردم به گریه افتادند
از آتشی که مرا گرفته بود
پدر!
پیوسته نان خود را با خاک آغشته میکنم
و خود را پیش کسی کوچک نساختم
مرا ببخش اگر بعد از تو
قلبم
و جیبهای پارهام
سفرهای برای زندگی آنها شد
من
گلهایم را در زمینی کاشتم
سوخته
بیابر
بیباران»
#محمود_درویش
نمیفهمند آنهایی که حالشان خوش است
نمیفهمند
بهخدا که نمیفهمند تو را در عین نفرت دوست داشتن یعنی چی
بهخدا که نمیفهمند
خنک شدنِ دل و
بغ کردن روح و
سینه سپر کردنِ همزمان
یعنی چی؟
بغض میکنم برای تو
برای خودم
برای ما که رابطهمان صفحه را پر کرد
بغض میکنم
به دل نگیر
این هم جهان و زندگیایست
تمام میشود
بعد از تو هیچکس را باور نمیکنم
دست نوازش هیچ مادری حرمت ندارد
درست نیست ولی بهخاطرت
از هر مادری متنفرم
از هر مادر خوشبختی
از هر زنِ معشوقی
از هر اولادِ رامی
حتا اگر خودم باشم؟
به هر نوازشی به اولادم بغض خواهم کرد
به هر آغوشی حسرت خواهم خورد
که در عین گناهکاری بیتقصیری
تو فقط درستی ندیدی
من متاسفم و من متاسفم
متاسفم
1403/02/08
یک پاسخ
چه غمی داره و چه توصیفی شده این غم
آفرین عاطی🌱