جاری باشیم ؟ سخنرانی

چی تو رو سر شوق میاره؟

من در یک سخنرانی کوتاه از چی حرف می‌زنم؟

از نوشتن. ایهاالناس، بنویسید. حرف بزنید. جاری باشید.

من دوست دارم از چی با آدما حرف بزنم؟ از اینکه زندگی رو زندگی کنن. از اینکه زندگی اونقدر سخت و زیباست که فقط گذر کردن ازش کافی نیست. اصلن کافی نیست.

برای این چی پیشنهاد می‌دم؟ نوشتن و حرف زدن. به نظر جسم آدمی ظرفی برای محدود کردن روح آدمیه. که نگه داشتن این روح، طرز فکر، باور و خلاقیت‌ها در درون این جسم واقعن دردناک و ناراحت کننده است. تصویر آدمی که پر از ذوق و استعداده ولی جایی بروز نداده دردناک‌ترین تصویره.

هنر به کار این ماجرا میاد. اینجا میاد آدمی رو جاری می‌کنه. نمی‌کنه؟

ولی تصور کنید آدم‌هایی رو که اهل هنر نیستن. ریاضی و علم. یا آدمایی که فقط خونه داری می‌کنن و بچه داری. امروز کامل درگیر مشکلات روزانه‌ی امروزن و فردا درگیر مشکلات روزانه‌ی فردا و فقط همین. از این روزها گذر می‌کنن و گذر می‌کنن و گذر می‌کنن.

در نهایت به کجا کشیده می‌شن؟ آدمی که حداکثر جریان روحش خلاقیتش برای بهتر انجام دادن کارش و بهتر حرف زدن با زنشه.

نه اینکه بد باشن نه، من دارم از جریانی که پیشنهادش می‌دم حرف می‌زنم. حالا قرارم نیست وقتی می‌گم بنویس تو زرتی بنویسی و بخونی. یا وقتی می‌گم خودتو تو خودت حبس نکن و از خودت حرف بزن بلندگو بگیری دستت و حرف بزنی.

همیشه می‌گم آدم تو دنیا مثل اکسیژن به دوست نیاز داره. بدون دوست نمی‌شه که. تو کسی رو نیاز داری که از دردات بگی حتا اگر دردت مردن سوسکت باشه. یا اینکه باهاش بیخود و بی‌جهت برقصی. حتا اگر اون رقص ختم به گریه بشه. آدم به دوست نیاز داره. باید با یکی حرف بزنه، باید.

دارم از جاری کردن روح به شکل سیال می‌گم. سیال سیال سایل. این‌روزا افتاده به زبونم. زندگی‌های عادی و روتین انگار روح و جامد بیرون میاره. به شکل اعداد. به شکل گفتگوی عادی. به شکل گره‌گشایی‌ای خلاقانه در کار.

ولی وقتی می‌کشی انگار روحت سر می‌خوره از دستت میاد روی بوم. وقتی می‌نویسی انگار روحت غل‌غل جوش می‌زنه و از انگشتات می‌ریزه رو کیبورد. یا وقتی تو حرف می‌زنی و از چیزایی درباره‌ی خودت حرف می‌زنی که بین آدما حرف زدن از این ابعاد وجودی رایج نیست انگار روحت از پشتِ قلبت مثل موج می‌خروشه به سمت اون طرف. می‌بینی که پخش می‌شه تو اطراف جسمش. می‌بینی که قطرات موج روحت حتا می‌پاچه رو صورت خودت. خنکیشو حس می‌کنی.

این جریانی متفاوته. این انسان بودنی عجیبه. این انسان بودنی عادی نیست.

جاری باشیم. تیکه‌تیکه و منجمد و یخ نباشیم. جاری باشیم. موج باشیم. بجوشیم سر بخوریم.

کارگاه تمرین نوشتن

تمرین چهارم

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *