«هر چیزی جز ادبیات جان او را می‌آزارد»

صفحه‌ی اول کتاب مادام بوآری با ترجمه‌ی مهستی بحرینی. دور این جمله را با خودکار خط می‌کشم و دو نقطه با خطی کج زیرشان و می‌نویسم: «چقدر منم.»

 

هر چیزی جز ادبیات جان او را می‌آزارد

 

جمله‌ای که از شدتِ من بودنش روی آن قفل می‌کنم.

این روزها بیشتر از همیشه کتاب می‌خوانم. می‌خواستم برای خودم یک تک‌کتاب کادو بخرم که استاد گفتند هرگز ورودیِ کتاب‌هایت را مسدود نکن. پس رفتم و چهار اردیبهشت ورودی را باز کردم. کلی کتاب خریدم. دوروبرم را از کتاب‌ها پر کردم.

نزار و صادق چوبگ سبزرنگ را در کیف می‌اندازم. چشم‌هایش و هایکو و داستان دیگران و صادق چوبک قرمز را در کتابخانه می‌چینم و دایی‌جان‌ناپلئون و محمود درویش و مادام بوآری و صادق چوبک نارنجی را در محل کار که هیچ‌جا بی‌کتاب نمانم. استارت کتاب خواندن را با دفتر شعری از محمود درویش، چشم‌های ذاتن مشکی و مجموعه داستان‌های سبز صادق چوبک می‌زنم.

چرا به کتاب‌های شعر می‌گویند دفتر شعر؟

می‌خوانم و از خواندن لذت می‌برم. به مادام بوآری که می‌رسم این جمله جوجه‌تیغی‌ای می‌شود ساکن مغزم. هر چند ساعت یک‌بار یک‌دور کمرش را از تیغ خالی و تیغ‌هایش را حواله‌ی دیواره‌های مغزم می‌کند.

درونِ مغزم تیغ‌بازاری شده است بیا و ببین.

مدام در ذهنم اکو می‌شود. خودم را انسان مناسبی برای زندگی کردن نمی‌دیدم و نمی‌بینم. اما همیشه امید داشتم روزی آدم شوم. به راه راست هدایت شوم. به قول مادرم شفا بگیرم. تبدیل به معجزه شوم. این جمله ولی تیغ خلاص را روانه‌ی گلویِ این امیدِ باطل کرد. گلویش را زد.

هر چیزی جز ادبیات مغز و روحم را فشرده می‌کند. گویی تنها کاری که از دستم برمیاید و می‌توانم بی‌فشارِ زیادی تحملش کنم و لذت ببرم نوشتن و خواندن است.

همیشه گله می‌کردم که چرا به هیچ‌چیز تعلق ندارم. چرا نمک‌گیر رشته و کار و زمینه‌ای نمی‌شوم. از مد به خاطر سرعت و برقش بدم می‌آید. از بافندگی به‌خاطر جسمی که از آدم می‌گیرد. از روانشناسی به‌خاطر سیاهی‌ای که می‌دهد. از کار برای دیگران به‌خاطر ارتباطی که باید مراقبت شود و چیزهایی که باید تحمل کنی. از تدریس به‌خاطر مسئولیتش. از خانه‌داری و فقط خانه‌داری به‌خاطر فقط خانه‌دار بودنش. از مربی بودن به‌خاطر زمان و ارتباطات مورد نیازش.

من تقریبن حوصله و انگیزه‌ی انجام هیچ‌کاری را ندارم. هیچ‌کاری. ولی می‌توانم تا صبح برای کانالم موضوع بتراشم و از بی‌مزه‌ترین چیزها بنویسم و همان صبح را تا شب صادق چوبک بخوانم و بعد شعر بخوانم و بعد دوباره بین شعرها بنویسم و همینطور تا قیامت.

پس شاید مرا هم هرچیزی جز ادبیات می‌آزارد. واقعن می‌آزارد اما، در ادبیات هم، داستان هیتلر مرا می‌آزارد. هیتلر.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *