اولین آغوشِ فیزیکی برای فیزیکم

به مفید. به فلکه‌اش. به برج تجاری‌اش. به آسانسورهای طلایی‌اش. به طبقه‌ی هشت، با دو تابلویی طلایی. به خانه‌ی روانپویشی. به خانم غنیمتی. به میزِ بزرگِ سفید و طرح چوبی‌اش. به سانسوریا و پتوس و تقویم رومیزی‌اش. به ظرف نسکافه‌هایش. به مراجعینش. به قوریِ همیشه خاموشِ دکوری‌اش. به کمدی سفیدِ انبارعاطی‌اش. به شمع و عودهایش. به خانم ملاعل…ملاعلی‌اش. به خانم ملاعلی‌اش. به خانم ملاعلی‌اش. به خانم ملاعلی‌اش.

بغض بینی‌ام را می‌سوزاند. به غمگین‌آهنگ‌هایِ زندگیِ تکراری‌اش. به صدای گریه‌ها. به لبخندها به گلایه‌ها.  به صدای خنده‌ها. به بی‌قراری‌ها و گریزها. به سر به دیوار ساییدن‌ها. به کارها را به‌‌هم پیچیدن‌ها. به طلبکار بودن‌ها. به ترسیدن‌ها. به کم بودن‌ها، به قد کشیدن‌ها، به گریختن‌ها و به شیشه خوردن‌ها. به ویوی اتاق‌ها. به اشک‌ها و گریه‌ها و خشم‌هایم در اتاق‌ها. به کتاب‌ها و دفترهایی که برده شد. به تحمل کردن‌ها. به حرف شنیدن‌ها. به سوتفاهم‌ها به به به…ها ها ها…

 

به تو رجوع خواهم کرد اولین من

 

اولین مکانی که حضوری در آن کار کردم. نه اولین حقوقی که گرفتم. نه اولین منبع حقوقم نه. اولین جایی که فیزیکم را در فیزیکش به آغوش گرفت. اولین مکانی که بی اینکه کسی بفهمد پشت میزش اشک ریختم. اولین میزی که پشتش چرخیدم. اولنی مکانی که دزدکی بین زمان‌های تراپی خوابیدم. اولین…

اولین؟ اولین…

از دور، سال‌ها پیش به این ساختمانِ قدبلندِ لامپ‌تاریک نگاه می‌کردم و می‌گفتم: «این ساختمون سوخت. مثل اون یکی ساختمون. راه نیوفتاد. چرخش نچرخید.»

ساختمونی که از دور دیده بودم را از نزدیک لمس کردم. اولنی مکانی که کار کردم. فلکه‌ی مفید. برج تجاریِ مفید. طبقه‌ی هشت.

چقدر یاد گرفتم. چه چیزها یاد گرفتم. با چه افرادی آشنا شدم.

«پیش‌داوری‌ها درباره‌ی آدما می‌تونه تو رو به فنای سگ بده.»

یاد گرفتم هیجاناتم را کنترل کنم. یاد گرفتم راجع به آدم‌ها زیاد فکر نکنم. یاد گرفتم؟

یاد گرفتم باید بتوانم با همه‌ی آدم‌ها ارتباط برقرار کنم. یاد گرفتم با همه‌ی آدم‌ها ارتباطی حداقلی را برقرار کنم.

فهمیدم که روانشناس‌ها ظرفیت محدودی برای تراپی و درمان دارند. فهمیدم که روانشناس‌ها آدم‌هایی هستند که آدم بودن را خوب بلدند.

فهمیدم که نظمت در خانه به هرجایی که تو بروی می‌رود.

فهمیدم که همه چیز را در خانه یاد می‌گیری و در جامعه پیاده می‌کنی. در جامعه یاد می‌گیری چیزهایی که بلدی را اصلاح کنی. و این می‌تواند شدیدن دردناک باشد.

 

به؟ به خانه‌ی روانپویشی

 

از تو ممنونم بابت تک‌تک بارهایی که درت را باز کردم و دوستت داشتم یا نداشتم. از تو ممنونم کاناپه‌ی طوسی برای تک‌تک دفعاتی که شانه‌های دردناک و پاهایِ سبکم را در خود پذیرفتی.

از تو ممنونم پتوسِ عزیزم که مرتب قد کشیدی و مرا خوشحال کردی. از تو ممنونم سانسوریای عزیز که قبل از رفتنم دو بچه سانسوریا به جهان تقدیم کردی.

از تو ممنونم خانه‌ی سفید و کرم که خانه‌ی عاطفه هم شدی.

اولین خانه‌ی خارج از خانه‌ی من، مرکز روانپویشیِ عزیز.

 

 

به، خانمِ، ملاعلی

 

شما نه یک درمانگرید نه یک صاحب‌کار نه یک دوست. دردناک است و بغض‌ساز ولی شما در عین حال که در زندگی‌ام هیچ شخص خاصی نیستید، خاص‌ترین شخصی هستید که در زندگی‌ام هست.

ای خانمی که با انگشتانی نرمالو بخش‌هایی از وجودم را لمس کردید که هیچکس نتوانست لمس کند.

ای خانم ملاعلیِ رژقرمزدوست.

که موهای بلندی دارید. که روسریِ قلاب‌بافِ زرشکی‌تان خیلی به شما می‌آید. که هر رزی در نهایت روی لب‌های شما رنگ زرشکی می‌دهد.

خانم ملاعلیِ استرسی که روی تخت بیمارستان به این فکر می‌کند که درمان مراجعینش را تمام نکرده.

خانم ملاعلی‌ای با بغلی کوچک ولی قلبی بزرگ.

اینجا برایتان می‌نویسم که بگویم شما گسترده‌ترین روح و شخص در ذهن و زندگی‌ام هستید.

اینجا به شما می‌گویم که شما دریچه‌های گردِ فلزی‌ای را در دنیایِ روانم باز کردید که هرگز دوباره بسته نشدند. این دریچه‌ها نورهایی را به ذهن و جهانم می‌فرستند که من حالا، کمتر می‌ترسم. من حالا به آن شکلی که قبلن از روی نادانی می‌ترسیدم نمی‌ترسم.

خانم ملاعلی؟ خودتان می‌دانید چقدر برای این شخص مهم و عزیزید؟

فرشته یا اسطوره نه، شما امن‌ترین هم نه، شما در تلاش برای امن بودن‌ترین آدمی هستید که دیده‌ام.

مترِ امنیت و مهر و محبت در زندگی‌ام.

آبادی‌گسترِ روح و روان و قلب و مغزم.

از تو ممنونم برای تک‌تک ثانیه‌هایی که پیش رویم نشستی. برای تک‌تک لبخندهایی که زدی. برای دستانت که برای درمانم تکان خورد. برای فشاری که از فشاری که بر جسمم بود به جسمت وارد شد. برای دردی که از جبر بغل نکردم به عضلاتت وارد شد. برای چشمانت که خشم و غم و نفرت‌هایم به دیگران را وارد کرد. برای گردنی که برای دیدن چشمانِ خیره به زمینم خم شد.

از تو ممنونم خانم ملاعلی. برای قدم زدن‌هایت. برای بامیه‌هایت. برای رژزرشکی‌هایت. برای موهایت.

برای تک‌تک سولول‌هایت که تک‌تک سلول‌هایم را تحت تاثیر قرار داد.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *