مطالعه یا شنا؟

مطالعه، لذتی که تا به لذت برسد قورچت را در می‌آورد

متهعد بودن را شروع کرده‌ام. نه نه، از اول.

خودم را از دو طرف با دو حلقه به بند کشیده‌ام.

اولین چیز صحنه‌ی دایره‌ای و چرخانی است که روی آن ایستاده‌ام. مدرسه‌ی نویسندگی.

نه نه نه. از اول‌تر.

برای خود نویسنده‌ام؛ هم من می‌دانم هم تو می‌دانی که اگر از مدرسه بیرون بیایی نویسندگی‌ات می‌پوکد. صدای استاد در گوش می‌پیچد که «اگر قراره با بیرون اومدن بذاریش کنار بذار بذاریش کنار.»

نه خب. اینطوری‌ها هم نیست. موضوع رشد است. مدرسه مرا مجبور می‌کند برای رشد تو، توی نویسنده، عاطی‌نویس، تلاش کنم. و وقتی که تلاش کردن برای تو را رها کنم، یعنی وقتی که از مدرسه جدا شوم و محرک قوی‌ای برای مراقبت و رشد تو نداشته باشم، آن‌قدر کم‌زور می‌شوم که با سکون یکی است.

سکون هم که با سقوط یکی است. یعنی لحظه‌ای که در حال حرکت رو به بالا نیستی در حال حرکت رو به پایینی نه؟ بله.

پس من خودم را پرت کرده‌ام؟ نه. خودم را دعوت کرده‌ام روی دایره و صحنه‌ای که مدرسه، اتصال به مدرسه، کار کردن در مدرسه است و خودم هم می‌دانم که اگر این اتصال از بین برود با احتمال نودوپنج درصد نوشتن و فعالیت برای نویسنده شدن را رها می‌کنم. نه نوشتن. تلاش برای نویسنده شدن.

کار دیگری که کردم تا تو بتوانی نفس بکشی و رشد کنی، تو را به زنجیر کشیدم که نتوانی نفس بکشید.

به زنجیر کشیدن.

در دو حلقه‌ی ادبی عضو شدم. حلقه‌ی ادبی همداستان با مدیریت مهدیس، و حلقه‌ی ادبی با مدیریت الهه.

اینکه نتوانستم در طراحی لباس بدانم را، این‌روزها برخلاف همیشه که به خاطر عدم علاقه می‌دانستم، به خاطر ورود نکردن به فضا و محیطش می‌دانم.

پس تقریبن سعی می‌کنم خودم را در کتاب‌ها و نوشتن‌ها غرق کنم به این امید که محیطش مرا بگیرد.

که گرفت.

 

حلقه‌های ادبی

 

چندماهی از پیوستk به هردوی‌شان می‌گذرد. تا به همین امروز هیچ فعلایت جدی‌ای در آن‌ها نداشته‌ام. هنر کرده‌ام در جلسات‌شان شرکت کرده‌ام.

از هفته‌ی پیش ولی تصمیم گرفتم بالاخره یا بیخیال‌شان شوم و لفت بدهم، یا درست و درمان فعالیت کنم.

تعهد و کار گروهی برایم سخت است. به خودم اعتمادی ندارم که بتوانم متعهد و متمرکز بمانم و کل رفتارهایم برای اثبات این بی‌اعتمادی قد علم می‌کنند.

قد علم می‌کنند؟ قدم برمی‌دارند.

پس هفته‌ی قبل با مهدیس درباره‌ی لفت دادن صحبت کردم و برای اینکه بتوانم به درستی لفت بدهم در جلسه‌ی چهارشنبه شرکت کردم. با این جبر که این جلسه را هم شرکت کن و مطمعن شو که این حلقه چیزی برای تو ندارد.

در این جلسه فقط گوش کردم. چیزی نخوانده و ندیده بودم و اصلن برایم اثرها مهم نبودند. چیزی که برای من مهم بود این بود که آن‌ها به چه چیزهایی چطور نگاه می‌کنند؟

توجهم جلب شد و تصمیم گرفتم بمانم.

 

شیرجه یا شنا یا غرق شدن؟

 

اینکه در این حلقه‌ها فعالیت جدی‌ای نداشتم، به این معنا که مطالعه‌ای نداشتم نیست. چهارپنج‌تایی نمایشنامه خواندم. چندتایی داستان. کلی فیلم دیدم.

بعد از مدتی جدی به مطالعه چسبیدم اما این روزها هنوز هم نمی‌توانم درباره‌شان حرف بزنم. به باده که می‌گویم پستی از مریم کشفی را می‌فرستد درباره‌ی اینکه چطور بخوانیم که حرف زدن توانیم؟ چنین چیزی. لحن باده در جمله‌اl دوید.

پست را خواندم و دو نمایشنامه‌ی آخر را هم با در نظر گرفتن این موضوع حاشیه‌نویسی و این‌ها کردم.

ذهنم اما همچنان درگیر است ;ه مطالعه‌ی درست چیست؟

مزه‌مزه کردن؟ مثلن یک کتاب را در همان لحظه بارها و بارها خواندن؟ هی ورق زدن و هی زیرورو کردن و هی به صحنه‌های مختلف برگشتن؟

یا اینکه خودت را در استخر لغت و کلمه انداختن و آرام آرام پایین رفتن؟ غرق شدن.

 

چرا از خوانده دیده‌ها حرف زدن؟

 

سوال بعدی این است؛ چه اجباری است که درباره‌شان حرف بزنیم؟

چرا باید بیاییم بگوییم چی فهمیدیم و حس کردیم؟ خب جواب واضح است. برای اینکه بفهمیم چی فهمیدیم و حس کردیم.

پس به درگیریِ خودم درباره‌ی اینکه چرا باید در کانال و سایتم درباره‌ی اثرها چیزی منتشر کنم؟ اصلن مگر ما کسی هستیم که بتوانیم درباره‌ی چیزی اظهار نظر کنیم؟ گفتم برای اینکه بتوانی کسی بشوی که بتوانی درباره‌ی چیزی حرفی بزنی که ارزش شنیدن داشته باشد، باید شروع کنی مثل کودکی نوپا پست و متن‌های بی‌معنی و خنده‌دار درباره‌ی کتاب‌ها و فیلم‌ها منتشر کنی تا بتوانی روزی با آن بی‌معنی‌ها کلمات و جمله‌هایی معنادار بسازی.

پس می‌توانی در سایتی که اسمت روی آن است تته پته. دَ بَ قنقه کنی تا بتوانی روزی از دنیا و بشر و قوانین روح و روان و نوشتن و فیلم ساختن حرف بزنی.

 

شنا کن، نه غرقگی نه خشکی

قلق هر چیزی چطور دست آدم می‌آید؟

احتمالن به قول زوربا با شورش را در آوردن. به بیان من می‌شود با شیرجه زدن.

برای شنا یاد گرفتن، برای در آب شنا کردن و روی آب شناور شدن، هر کاری هم که کنی باید اولش کل سروبدنت در آب فرو رود تا بتوانی روی آب شناور شوی و کرال بزنی. یا قورباغه. یا هر چی.

پس خیره به آشفتگی‌ام بین کتاب‌ها به خودم می‌گویم که خب؛ تو حالا الان که مغزت از داستان‌ها و دروازه‌ی ورودی‌اش از ازدحام در انفجار است، می‌توانی با توجه به جمعیت و تراکم و امکانات و ظرفیت به این فکر کنی که این‌ها را چطور سامان‌دهی کنی.

وقتی مشکلی در زمینه‌ای داشته باشی می‌توانی به دنبال راه‌کار باشی. وقتی مشکلی نباشد برای چی دنبال راه‌حل و درمان باشی؟ سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند.

به مطالعه‌ای چسکی که پلن نمی‌چینند.

 

تصمیم امروزم

 

شنا یعنی؟

در آب بودن و در سطح‌های مختلف آب سطحی را برای حرکت انتخاب کردن. پس مطالعه می‌تواند زیاد باشد. چندین نمایشنامه و داستان و فلان. ولی در حین انجام هر کدام متمرکز باش و حاشیه‌نویسی کن و حتمن هم بدان سطحی که می‌خواهی در آن شنا کنی کدام است؟ که می‌خواهی شنا کنی یا غواصی؟

اصلن سه دسته‌شان کن. یک دسته برای تفریح. یک دسته برای یادگیری. یک دسته برای عشـــق. گاهی کرال بزن و گاهی زیر آب ملق و گاهی برو کف استخر را متر کن و بیا بالا.

تفریح می‌تواند سرسری خواندن باشد.  یادگیری می‌تواند با دقت و حاشیه‌نویسی خواندن باشد. و عشق می‌تواند شب هول را روزی یک صفحه برای بار دوم مزه‌مزه کردن باشد.

پس اثرهای حلقه‌ها را برای یادگیری بخوانم. غیر حلقه‌ها را برای تفریح و این بین باید موردعلاقه‌هایم را هی بخوانم‌و هی بخوانم‌و هی بخوانم.

و بله. همیشه می‌گویم و بله.

و بله. وقتی وارد محیطش شدم خوشم آمد. وقتی در کتاب‌ها غرق می‌شوم احساس لذت می‌کنم. وقتی کلمه‌ها کنجکاوم می‌کنند عاطفه‌ای متفاوتم. و وقتی در حال رمزگشاییِ جمله و صحنه و شخصیت در اثرهای موردعلاقه‌ام هستم نود درصد ابعاد وجودی‌ام تحت پوشش و در حال فعالیت و لذت بردن‌ند. سلول‌هایم بندری می‌زنند.

کتاب خواندن مثل خوردنِ ساندویچ هندی‌ای است که از سلامتِ سوسیسش مطمعنی. لعنتیِ خوشمزه.

 

شما چی فکر می‌کنید؟ این روزها خواندن چی اذیتتان می‌کند؟ کتاب‌های شما مزه‌ی چی می‌دهند؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *