ویارِ سلولی

زن‌ها وقتی حامله می‌شوند، و انسان‌هایی که بخشِ زیادی از زندگیِ خود را باردارند بدونِ اینکه فرزندی در بدنِ خود داشته باشند.

بعضی انسان‌ها هستند که همیشه ویارِ چیزی را دارند. انگار زن‌هایِ حامله هر چند وقت یکبار چیزی را با تمامِ وجود می‌خواهند. مثلِ نفیسه دوستِ من.

نمی‌دانم آنها به وقتِ ویار کردن چه چیزی را در بدنِ خود تجربه می‌کنند؛ انسان‌هایی که ویارکنندگانی دائمی‌اند و باردارهایی که ویارِ چیزی را به وقتِ بارداری دارند.

چیزی که من می‌گویم اسمش”ویارِ سلولی”ست و مرا نه در حاملگی، که به تازگی در مواقعِ عادی می‌گیرد.

بعد از یک ساعت و نیم ورزشِ سنگین برایِ بالا بردنِ آمادگی جسمانی در باشگاهِ زنانه‌یِ خاصِ قم، در خیابانِ الغدیر بود.

تشنه نبودم، احساسِ ضغف هم نداشتم. چون خیلی زود راهیِ باشگاه می‌شدیم و من شبِ قبل خوابِ خوبی را تجربه نکرده بودم حوصله‌ام کفاف نداده بود و بدونِ تغذیه آمده بودم.

آنها ولی با دستِ پر آمده بودند. نفیسه سه تخم مرغ آورده بود و سحر دو تخمِ مرغ با یک سیب زمینی.

قرار بر این شد که از هر کدام تکه‌ای برایِ شکم قرض بگیرم و در آینده تکه‌ای به شکم‌هایشان پس بدهم.

اولین تکه‌ای که برداشتم یک تکه سیب زمینی از سیب زمینی‌هایِ سحر بود. سیب زمینی را خوردم. از این سیب زمینی‌هایی بود که مزه‌شان به شیرینی می‌زند. و رویش نمک پاشیده بود. نمــــک.

برایِ یک ثانیه حس کردم همه‌یِ سلول‌هایِ وجودم با همان ظاهرِ گرد و کوچک‌شان باز شده‌اند، برایِ بلعیدنِ نمک منتظر مانده‌اند، نمک را به درونِ خود کشیده‌اند و بعد با ولع نمک را در خود هضم کرده‌اند. انگار صدایِ ملچ ملوچ‌شان را در مغزم می‌شنیدم.

اسمش را گذاشتم “ویارِ سلولی”.

تازگی برایِ نوشابه هم این ویار به سلول‌هایم رخنه می‌کند. ناگهان حس می‌کنم کلِ سلول‌هایم زیرِ لب زمزمه می‌کنند:«نوشابه.»

تا حدِ امکان حواسشان را پرت می‌کنم که از مسیرِ تغذیه‌یِ سالم منحرف نشوم اما، چندان موفق نیستم. شاید اگر یک سلول بود می‌شد ولی وقتی تک تکِ سلول‌ها با هم پچ‌پچ می‌کنند آن‌وقت این منم که یک نفرم..

و تازگی به شیرینی هم این ویار را دارم.

با خودم بررسی می‌کنم که این ویار می‌تواند عوارضِ چی باشد؟

گذراندنِ روزهایی سخت و فشارِ عصبی سلول‌هایم را بهونه‌گیر کرده است؟

شاید سلول‌هایم با این ویار سعی در پرت کردنِ حواسم از افکارم دارند.

شاید این تلاش‌هایِ عاشقانه‌یِ ریز سلول‌هایم برایِ کم نیاوردنشان در برابرِ فشارِ روح است.

نمی‌دانم. شاید هم جسمم مریضی یا ضعفی پیدا کرده است و این فقط اخم و تخمِ جسم بر من است.

نمی‌دانم علت چیست ولی جالب بود. نمی‌دانم ویارِ بارداری اینطور است یا نه ولی جالب بود.

اینکه سلول‎‌ها می‌توانند به تنها و جدا از یکدیگر ولی در یک زمان در بدنم حس شوند و چیزی را بگویند خیلی جالب بود.

جالب بود. جالب بود.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *