امروز چه خبر؟
امروز را پر از احساساتِ خوبم. احساساتی شاید تحتتاثیرِ دیروز. اثرِ مثبتِ سفیدیِ «خانه روانپویشی» و مصاحبه با خانم «مولاعلی» هنوز در روحم هست.
دیروز به من اعتمادبهنفسی برای افسرده نبودن بخشیده است. امروز؟ امروز برایم مثل شیرین عسل است.
البته از ظهر دندانم درد میکند. نمیدانم ربطی به شیرینیِ روز دارد و اگر فردا تلخ باشد برطرف میشود، یا خودش قصدِ تلخ کردنِ فردا را دارد.
داستانِ امروز
داستانِ امروز داستانی از مجموعه «داستانکوتاههای مهشید امیرشاهی» است. داستانی به اسم «گرما» که دختری را بعد از شنا نشان میدهد. دختری جوان و تازه به بلوغ رسیده که بعد از شنا لبِ استخر دراز کشیده است. بعد به داخل خانه و حمام میرود.
از پاراگراف اولِ متن ابروهایم برایِ نزدیکونزدیکتر شدن به موهایم تلاش میکردند.
شوکه شدم. از این حجم از لمس و دیدن شوکه شدم. آنقدر درست و دقیق ریزبهریزِ همهچیز نوشته یا بهتر است بگویم کشیده شده بود که با سلولهای جسمم حسشان میکردم.
با تنم گرما را. چشمانم نور را. و روحم هیجانِ بلوغِ دختر را.
از شعف در حین خواندن پاراگراف دربارهیِ قرمزیِ نورِ خورشید وقتی در نورِ زیاد چشم بسته است و سیاه شدنِ آن نورِ قرمز وقتی پلک را میفشاریم چند بار چشمانم را بستم، فشردم و باز کردم.
دفعهیِ اولی که پاراگرافی دربارهیِ عادتِ چشم به تاریکیِ خانه وقتی از بیرون وارد میشوی را خواندم هیچی نفهمیدم. اخم کردم. روی کتاب خم شدم. اما بعد که فهمیدم از چه چیزی حرف میزند رقصی شیرین به سلولهایم سرازیر شد.
متوجه شدم که بخشِ اولِ کتاب داستانها داستان نیستند، تسخیرند. کنارِ جملهها نوشتم: «داستانه یا نقاشی؟ یا فیلم؟ یا تلهپورت؟ یا تسخیر؟»
با خودم میگفتم داستانهایش شبیه شخصیتسازی است. بعد گفتم شبیهِ طرح است. و بعد به تصویر کشیدنِ یک چیز. و امروز معتقدم نقاشی کردنِ تصویری کوتاه است. قابهایی سریالی که داستانی کوتاه و عادی را روایت میکنند و جذابیتشان در این است که رویِ تصویرها زوم میکنی و جزئیات را فولاچدی میبینی.
اینجا شعر
«کاهگل
کاهگل بیاورید.»
تلاش میکنم
برای نگهداشتنت بدون اینکه از دستت بدهم تلاش میکنم.
به تو گوش میدهم
سکوت میکنم
حالت را میپرسم
به احوالپرسیات جواب نمیدهم
نگاهت نمیکنم
مچ نگاهت را نمیگیرم
صدایت نمیکنم
به صدا کردنت واکنشی نشان نمیدهم
رها میگذارمت.
قدمی برنمیدارم
راحتت میگذارم.
میگذارم دوستم نداشته باشی یا دوستم داشته باشی
تو را رها میگذارم
خودم را محدود میکنم
شاید به رها بودن عاشق شوی
شاید محدودیت مرا از عاشقی باز دارد
تلاشهایی که هیچ امیدی به آنها نیست
تلاشهایی برایِ عاشقت نبودن که هیچ امیدی به این نیست
عاشقِ تو نبودن که ناامیدی از تو آسان نیست و گریزی از آن نیست.
امروز و چالش؟
امروز شاید یکی از بهترین روزهای این چالش بود. از خواندن داستان نهایت لذت را بردم. گوشه کنارش نوشتم و طبق معمول در صفحهیِ خالیِ پایانش حس و حال و سوالهایی که به ذهنم رسیده بود را یادداشت کردم.
کلِ روز را با حسِ خوبِ اضافه شدنِ دیدگاهی به چیزهایی عادی در اطرافم گذراندم.
امروز انتشار را به نحو احسنت انجام دادم.
یک هفتهای بود به سرم زده بود دست و پای خودم را از نوشتههایم جمع کنم، حداقل برایِ مدتی. یادداشتی با این موضوع در کانالم نوشتم. هنوز هم قصد دارم دستوپایم را از نوشتههایم جمع کنم.
آزادنویسی؟ سهمِ آزادنویسیِ امروزم این پست است.
چطور این پست را به پایان برسانیم؟
لازم است هر نوشتهای پایانی قابل قبول داشته باشد؟
دلم میخواهد وسط نوشته رهایش کنم بروم. لعنتِ خدا بر شیطان و از چشمِ استاد کلانتری به دور.
امروزم به بهترین شکلِ ممکنِ امروز پیش رفت.
در ذهنم است قبل از خواب به دوستی پیام بدهم.
نه اینکه مسائل ناراحت کنندهی هر روزه نباشد نه، امروز فقط من به خودم اعتماد بیشتری دارم.
که کارهایم ارزشم را مشخص نمیکنند و فقط کیفیتِ روز را بالا میبرند.
من میتوانم روزی را کلن بیکار باشم، که ترجیح این است نباشم، ولی از روز لذت ببرم.
و ملاک رضایتِ من است.
چه میگفت فهیمِ عطار؟
«تفاوت ریزی در تلاش کردن و زور زدن است.»
پس این متن اینطور جمع میشود.
امروز برایِ امروز «تلاش کردم» ولی «زور نزدم». متن این پست باعث شد ظرفی به نام «متنهای موردعلاقه» در یادداشتهایم ایجاد کنم.
اگر میخواستم زور بزنم باید سه پست مینوشتم و حسابی به خاطرش خواهرِ نداشتهام مورد توجه قرار میگرفت.
ولی که، اشکالی ندارد.
«اشکالی نداره گوگولی.»
چقدر نیازمند این جمله هستید؟
نامهای به کسانی که باید بشنوند «اشکالی نداره»
میخواهم این بخش را به این پستها اضافه کنم. از این به بعد بخشی به عنوان نامه داریم. هر روز به عدهای خاص. این بار به کسانی که نیاز دارند بشنوند اشکالی ندارد.
«به شمایی که از تلاش برایِ پول درآوردن خستهای، اشکالی نداره اگر پولی که درمیاری ایدهآل نیست.
اگر خستهای، اشکالی نداره.
اگر از آدمها گاهی متنفر میشی و الان در اون تنفری، اشکالی نداره.
اگر کسی نیست که بغلت کنه…برای این کمی مکث میکنم. درک میکنم. خیلی نیازِ مهمیه. درک میکنم. ولی اشکالی نداره.
اگر کارها خوب پیش نمیره و منتظر بهونهای تا بزنی زیرِ گریه، گریه کن. اشکالی نداره.
اگر از چیزی دربارهی خودت خجالت میکشی، قابل تغییر یا غیرقابل تغییر، اشکالی نداره.
در مرحله ی اولِ هرچیزی، برای بهتر شدنِ هرچیزی، اول باید بگی اشکالی نداره.
اشکالی نداره اگر آدمها اونطور که باید دوستت ندارن.
اشکالی نداره اگر آدم ها رو اونطور که باید دوست نداری.
اشکالی نداره. اگر به کسی آسیب نزنه اشکالی نداره. چون تو نباید آسیب ببینی اشکالی نداره.
اشکالی نداره اگر ضعیف باشی اگر از قوی بودن خسته باشی اگر روزهایی جا بزنی اگر بخوای ول کنی بری.
فعلن، فقط، اشکالی نداره.
اشکالی نداره. اشکالی نداره. اشکالی نداره.»
آخرین دیدگاهها