بدترین ظلمی که می‌توانید در حق خودتان بکنید

می‌توانم با اطمینان بگویم در هیچ‌کدام از خاطراتِ گذشته‌ام احساساتِ خوش و خوبِ برجسته‌ای به یاد ندارم.

هر چندوقت یکبار که به گذشته سر می‌زنم متوجه می‌شوم که من خاطره‌ی خوشی در زندگی‌ام ندارم.

این یکی از ناراحت‌کننده‌ترین ویژگی‌های زندگی‌ام است. البته بعدن با جستجوی منطقی‌تر تعدادِ زیادی خاطره‌ی عادی ولی شیرین یافت شد.

به دورانِ مدرسه می‌روم. همیشه نگران و ناراحت بودم.

به بازی‌هایِ کودکانه‌ام با دختردایی‌خاله‌هایم. یک‌بار با دخترخاله‌ام دعوایم شد. او دختردایی‌ام و دوستِ هم‌سنش را به تیمِ خودش کشید.

من بالا در ایوانِ مادربزرگ ایستاده بودم و او با افرادش روبه‌روی من پایین، در حیاط.

اصلن یادم نیست سرِ چی بحث می‌کردیم اما با جزئیات به یاد دارم که دستانم را دورِ نرده پیچیده بودم تا لرزششان مشخص نشود. و صدایم به وضوح می‌لرزید.

از این تریبون از سحرِ لوسِ آن موقع‌ها که با تمامِ لوس بودنش در آن دعوا تنها یارِ من بود تشکر می‌کنم. مرسی موچولو. و با خشمی کودکانه رو به سول: «تو توی اون دعوا تو تیمِ هانیه بودی سرکارِ خانم.»

و من این لرز و استرس را در تمامیِ خاطراتم به یاد دارم. وقتی که پسرعمویِ سنگین‌وزنم لهجه‌ام برای یک جمله را مسخره کرد. یا وقت‌هایی که بینِ دخترعمه‌هایِ بزرگتر از خودم بودم. وقتی تلفظ «س» را به درستی انجام نمی‌دادم. سوسیس‌هایم در این سن هم توسط پسرعمه‌یِ سبک‌وزنم مسخره می‌شوند. یا وقت‌هایی که دخترخاله‌ام با نظرم مخالف بود.

من این استرس‌ها را تا همین چند وقت پیش هم تجربه می‌کردم.

به خاطر تجربه نکردن این استرس‌ها بسیار کارها را رها کرده‌ام. رابطه‌ها را محدود کرده‌ام و خودم را به گوشه‌ها کشانده‌ام. در جمع‌ها سکوت کرده‌ام. احساسِ مثبتم به انسان‌ها را در تصوراتم به آن‌ها بارها و بارها اعتراف کرده‌ام و با چه انسان‌هایی در ذهنم چه مکالمه‌هایی تا کجاها ادامه پیدا نکرده‌ند.

چرا؟ چرا من این استرس و گریز را تجربه می‌کردم؟

 

بدترین ظلمی که می‌توانیم به خودمان بکنیم؟ «خودسرزنشگری»

 

جمله‌ای در مصاحبه با خانم ملاعلی که در چند پست قبل نوشته‌ام تقریبن هرروز در گوش من زنگ می‌خورد.

«هربار که به مراجعی می‌گم خودت رو نزن برای خودم هم یادآوری و تکرار میشه.»

«خودت رو نزن» «داری خودتو می‌زنی عاطفه» «کافیه داری سردرگم میشی» «داری به خودت حمله می‌کنی» «گناه تو چیه عاطفه؟» «تو رو کی بغل می‌کنه عاطفه؟» «تقصیرِ عاطفه چیه وقتی همه نیاز به دوست داشته شدن دارن؟»

به نظرم بدترین ظلمی که یک انسان می‌تواند در حقِ خودش بکند، نه تنها رها کردنِ خودش، بلکه به تیمِ هانیه‌ها پیوستن است.

اوجِ بی‌کسی و تنهاییِ یک انسان وقتی‌ست که خودش خودش را رها می‌کند.

عاطفه‌ای که باید در کنارم بماند و مرا نوازش کند، روبه‌رویم بایستد و به تایید حرف دیگران با تاسف سرتکان دهد.

عاطفه‌ای که باید دست بلند شده به سیلی را در هوا بگیرد، انگشت اشاره‌اش را به سمت من بگیرد و بگوید: «اون کرد.»

عاطفه‌ای که باید در شکست مرا به آغوش بکشد، به من پشت کند و مرا رها کند و برود.

بدترین کاری که شما می‌توانید انجام دهید پشت کردن به خودتان است.

پشت کردن به خودتان با خودسرزنشگری متفاوت است؟ مگر پشت کردن به کسی در شکست تاییدی بر ناکافی بودن آن شخص نیست؟

پس اگر شما هم بعد از گفتنِ حرف‌هایی که تاییدی دریافت نمی‌کنند سریع خودتان را زیر سوال می‌برید، اگر شما هم ترجیح می‌دهید سکوت کنید تا حرف بزنید، اگر نقد و حرف دیگران انرژیِ شما را می‌مکد، اگر بعد از هر رفتار چندبار چک می‌کنید که درست بوده است یا نه؛ از این کار دست بکشید. شما اولین و آخرین شخصِ خودتان هستید.

 

مادر ایده‌آل خودت باش

 

بزرگ‌ترین و واضح‌ترین تغییری که من بعد از چهار ماه تراپی رفتن لمس کردم نزدن خودم است.

بعد از هر اشتباهِ کاری یا رفتاری:

محکم به پیشانی می‌کوبم: «چه خرابکاری‌ای کردم.»

«چیکار کردی؟»

«کاری که بهم سپرده بودن و اشتباه انجام دادم.»

«اونقدرام افتضاح نیست اینقدر خودتو سرزنش نکن.»

شب قبل از خواب: «تو نمی‌تونی اینقدر خطاکار باشی عاطفه. اینطوری نمی‌تونی باشی.»

بعد از هر اشتباهِ رفتاری در جمع: «این رفتار درستی نبود. آبرو برامون نذاشتی.»

جمله‌های پرتکرار در ذهن و زندگی‌ام:

«تو نباید اینطور باشی.»

«این رفتار درستی برای تو نیست.»

« این از عاطفه‌یِ ایده‌آلِ ما دوره.»

«این رفتارت باید اصلاح بشه.»

«باز گند زدی؟»

«چرا نمی‌میری؟»

«چرا از این رفتار دست نمی‌کشی؟»

«تا کی می‌خوای به عجیب بودن ادامه بدی عاطفه؟»

«لطفن کمی عادی باش.»

«می‌شه دفعه‌یِ بعد بیشتر احتیاط کنی؟»

«لطفن تو حرف نزن. فقط بشین و نگاه کن.»

«تو حق چنین اشتباهی رو نداری عاطی.»

«نمی‌تونی اینم از دست بدی عاطفــه.»

«دونه دونه آدمای دور و برتو بپرون، آفرین.»

«کی از این شکلی بودن دست می‌کشی؟»

«کی بزرگ می‌شی؟»

«به نظرم تو خونه بمونی و بیرون نری بهتره.»

«حق با فلانیه تو باید این ویژگی و رفتار رو تغییر بدی.»

در حال نوشتن جلمه ها قلبم فشرده می‌شود.

بعد از چهار ماه درمان؟

بعد از یک تماسِ تلفنی اتفاقی جدید در ذهنم رقم خورد. عاطفه‌ای جدید ظاهر شد. موهای من کوتاه است اما او موهای بلند و مرتبی داشت. جلویِ عاطفه‌یِ بغ کرده زانو زد. دستِ راستش را جلویِ پاهایم رویِ زمین گذاشت و با لبخندی غمگین به صورتم خیره شد.

«چی شده عاطفه؟»

از بالایِ چشمانم نگاهش می‌کنم: «گند زدم.»

«به چی؟»

«به تماس تلفنی‌ای که کلی منتظرش بودم.»

ابروهایش بالا می‌رود: «بالاخره زنگ زد؟»

غمگین نگاهم را از صورتش می‌گیرم و به دستش می‌دوزم: «کلی سوتی دادم.»

ابروهایش بالا می‌روند و لبخندش هیجان‌زده می‌شود: «خــب؟»

اخم کرده نگاهش می‌کنم: «می‌گم گند زدم.»

چهارزانو رو به رویم می‌نشیند و دستانش را جلویِ صورتش به یکدیگر گره می‌زند: «خـــب؟»

«الان هیجان‌زده‌ای؟ می‌گم کلی سوتی دادم. صدام اینجوری لرزیـ…»

«عاطـــــی.»

خودش را رویِ پاهایش جلو می‌کشد: «این اولین تماسِ تو با این شخص که برات خیلی عزیزه بوده نـــه؟»

کلِ پیشانی‌ام به اخم منقبض می‌شود و داد می‌زنم: «دقیقن به همین خاطر اشتباهام بخشیدنی نیــ..»

دستانش از هم جدا می‌شوند و روی دستان من قرار می‌گیرند. ریز فشارشان می‌دهد: «این اولین تماس تو بوده. مگه تاحالا چندبار همچین تماسی رو تجربه کردی که گند نزنی؟»

با فکی قفل شده به فکر فرو می‌روم. او ادامه می‌دهد: «تو داری تجربه می‌کنـــی. این اولین زندگیِ توعه. تو داری تجربه می‌کنی و ایـــن؟ این خیلی جذابه. شیرینه. این اولین تماس تلفنیِ تو بوده. این. این. این برای اولین بار تجربه کردن زندگیه عاطی. تو حسابی هیجان زده شدی. تو حسابی هول شدی.»

کوتاه قهقهه می‌زند: «خــب؟ سوتی دادی؟ سوتیت چی بود؟ قلبت تندتند می‌زد؟ حسش کردی توی سینه‌ات؟ برجسته و قــوی؟ این چندمین باره قلبت رو به هیجانی مثبت حس می‌کنی؟ سومی؟ چهارمی؟ دومی؟»

هنوز اخم دارم اما لب‌هایم به آرامی کش می‌آیند: «صدام همونجوری شد که مسخره‌اش میکنن.»

سرش از خنده به عقب می‌رود: «خدای من. خـــب؟»

«در جوابِ این‌که…»

 

قتلِ والدِ قبلی، تولدِ والدِ بعدی

 

من حدس می‌زنم در دنیایی سریع و پررقیب هشتاد درصدمان از خودسرزنشگری رنج می‌بریم. نوزده درصد باقی‌مانده خودشیفته‌اند و یک درصدِ باقی‌مانده؟ نیمش سالم از گیر درفته‌اند که زیادی خوشبینانه است، نصفش هم خودشان را کوبیده از نو ساخته‌اند.

برایِ ورودِ آن مادر با موهای بلند و مرتب لطفن اول مادری با اخم‌هایِ نقره‌کوب شده را پیدا کنید.

پدری، مادری، برادر یا خواهری حتا دوستی.

بعد که نسخه‌یِ جهش‌یافته‌یِ والدِ سرزنشگر درونتان را پیدا کردید و دیدید، می‌توانید آرام آرام والدی جدید با صورتِ خودتان و ویژگی‌هایِ والدِ سالمِ ایده‌آلتان را به درونتان برانید.

 

از کجا شروع کنید؟

 

از گذاشتنِ دستِ راستتان رویِ شانه‌یِ چپتان. دستِ راستتان را رویِ شانه‌یِ چپتان بگذارید و آرام آرام از مچ تکانش دهید. بالا و پایین.

ریتم بگیرید. اسمتان را زیرِ لب تکرار کنید. با محبت لطفن. معلم که نیستید که معلم هم باید به مهر کسی را صدا کند.

«عاطیِ من؟»

اگر جوابتان را داد که هیچ، لبخند بزنید و به او صادقانه بگویید: «از این به بعد خودم هواتو دارم باشه؟ تمام تلاشم رو به کار می‌گیرم. بابتِ نبودن‌ها یا درست نبودن‌ها صادقانه معذرت می‌خوام. ممکنه طول بکشه تا به چیزی که می‌خوایم برسیم اما قول می‌دم تمام تلاشم رو به کار بگیرم. قول.»

بینِ هر دوبار رفت و برگشتِ دست یک بار هم به آرامش روی شانه بکوبید.

نکته: «از این پس شما امن‌ترین شخصِ زندگی‌تان هستید. هیچ اخم و توهین و تحقیر و سرزنشی قابل قبول نیست. فقط مشورت، دلسوزی، صحبت‌هایِ سالم و دوستانه و صادقانه.»

اما اگر جوابتان را نداد؟

نترسید. کمی هم بترسید. آنقدرها زیاد نترسید. شما فقط مسیرِ طولانی‌تری را در پیش دارید.

بیشتر صدایش کنید. از تمامِ استعداد و توانایی‌هایتان برای انتقالِ محبتتان به کلامتان استفاده کنید. دستِ چپتان را هم برای کمک صدا کنید. دستِ چپ را رویِ شانه‌ی راست بگذارید. سرتان را رویِ شانه خم کنید و خودتان را به آغوش بکشید.

ممکن است بغض کنید، طبیعی‌ست.

شروع به صحبت‌هایی یک طرفه برای آرام کردنِ بعد دلخورتان کنید.

فراموش نکنید شما خودتان را بهتر از هرکسی می‌شناسید. از هر راهی برای راضی کردن خودتان استفاده کنید، راه‌های صادقانه.

کادو خریدن. سینما رفتن. به او ثابت کنید که در این مسیر جدی هستید.

 

اعلان نارنجی

 

اگر خودسرزنشگری دارید و تمایلی به از بین بردنش ندارید و وقتی خودتان را به آغوش می‌کشید چیزی که باید را حس نمی‌کنید باید بگویم که، این از توانایی‌ها و علمِ آبکشِ من رد نمی‌شود.

تا پستی در آینده که بتوانم به آن جواب بدهم ترجیحن به یک تراپیست رجوع کنید.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *