همیشه کتونی میپوشید. مانتو شلوارهایی رنگی و پارچهای. مقنعهای با نوکِ تیز در فرق سر، اتو شده و مرتب.
دبیر عجیبی بود. خیلی جدی گرفته نمیشد ولی من عاشق لبخندی بودم که در حرف زدن و جواب دادن به سوالها به صورتش اضافه میشد.
عجیب بود که بچهها زیاد بین حرفهایش میپریدند و کلاش خیلی شلوغ میشد ولی او هیچوقت برای تمام کردن کتاب وقت کم نمیآورد.
خوب درس میداد و کلاسهایش همیشه زودتر تمام میشدند. از همان اول هم تنها چیزی که مرا جذب انسانها میکرد شخصیتشان بود.
مدرسهی شبانه غروبهای افتضاحی داشت. دلیل خیلی مهم نبود، تو از مدرسهی عادی اخراج شده بودی و تکتک سرامیکهای این مدرسه این جمله را به صورتت میکوبیدند.
در کلاسهای این دبیر باید در ردیف اول مینشستم. باید.
آسمان
طبق عادت به میزش تکیه داد. سرش را چرخاند و از پنجرهای که به خاطر حفاظها حسابی کوچک شده بودند آسمان را نگاه کرد. لبخندی زد و چرخید. نگاه مرا که روی خودش دید آرام گفت: «آسمون خیلی قشنگه نه؟»
لبخند میزنم. ادامه میدهد: «آسمان جهان کشف نشده است. اینقدر که انسانها تحقیق و جستجو کردن، هنوز نتونستن کامل زمین رو کشف کنن. و آسمان جهانی دیگر بسیار بسیار بزرگتر از زمینه که یک هزارمش هم به درستی کشف نشده.»
چشمانم درشت میشود. آسمان جهان کشف نشده است؟ آسمان جهان کشف نشده است. کتابهایم را جمع میکنم. کوله را روی دوشم میاندازم. سوار ماشین میشوم. به خانه میرسم. شام میخورم. جمله تکرار میشود. اکو میشود. در ذهن میپیچد.
«آسمون جهانی کشف نشدهاس.» «آسمون جهانی کشف نشدهاس.» «آسمون جهانی کشف نشدهاس.»
آسمون. آسمون. آسمون. کشف نشده. کشف نشده. کشف نشده. آسمان جهانی جدا. جدا. جدا.
آسمانی جدید
بعد از آن روز دیگر هیچ روزی، هیچ جایی آسمان برای من آسمانی عادی نیست. فقط آسمان نیست.
جهانی وارونه و جداست، با موجودات و آب و هوا و عناصری متفاوت. جهانی وارونه که مدام نگاهش میکنم. که سرشار از عشق است. کارخانه و ماشینی برای آلوده بودن ندارد. جهانیانش با یکدیگر کاملن نرم و مهربانند. اولویت در آنجا پاکی و مهر و محبت است.
آسمان؟
آسمان برای من تصویری از مکانی امن و آرام است. آغوشی باز و پاک. مکانی که به آن خواهم رفت. وعدهای که حتمن محقق خواهد شد. آغوشی که حتمن لمش خواهد شد. تصویری که یادآورِ فانی بودن درد و رنجهای زمینیام است.
آرامش.
من و آسمان
تقریبن حیاتم وابسته به اسمان است. حیات جسمم نه، حیات روحم. در خانهای که پنجره نداشته باشد احساس خفگی میکنم. مهمترین فاکتور را در دوست داشتن کافه یا خانه یا اتاقی پنجره میدانم. ترجیحم در انتخاب صندلی یا مکانی برای نوشتن جاییست که به پنجره نزدیک باشد. وقتی پنجرهای باشد نود درصد وقتم را صرف نگاه کردن از پنجره میکنم حتا اگر تراپیستم روبهرویم نشسته باشد.
آسمان میتواند با ابر و باران و رنگ و غروبش انرژیِ من را به شکل چشمگیری افزایش دهد.
در پیادهروی به جای زمین و پاهایم آسمان را زیر نظر دارم.
میتوانم ساعتها دراز بکشم یا به صندلیای تکیه دهم و تغییرات و رفتوآمد ابرها را زیر نظر بگیرم.
آسمان، منجیِ من است. منجیهای زیادی دارم ولی بیاسمان حتمن روحم خواهد مرد.
یک پاسخ
آسمون آسمون آسمون.
میتونم ساعتها به آسمون نگاه کنم و خسته نشم.
فکر کنم بیشترین عکسی که دارم از آسمون باشه.
آسمون برای من پر از قشنگیه. پر از حس آرامش.
عمیق پاک پهناور.
من همیشه قبل از اینکه وارد شرکت بشم نگاهم به آسمونه.
انرژی مثبت و ازش میگیرم.