جنگزدهام
«تو آزادنویسیم چهارپنج خط پشت هم و تودرتو نوشتم باورشکردیباورشکردیباورشکردیباورشکردیباورشکردیباورشکردی. و بعد از چهارپنج خط نوشتم اونم باور کرده بودی.» غرقه در وحشت 45 دقیقه جلسهی تراپی،
زندگیِ من در دستهای من. دستهای من؟
مهمترین رابطه در زندگیمان، رابطه با خودمان است. درست است؟ گاهی درست وقتی روزهاست دلخوشی که رابطهات با خودت در بهترین حالت است متوجه میشوی که یا از خودت
زندگی شکوه عجیبی دارد؟
دوباره از کانالم به سایتم میگریزم. تا خودم را کم حس میکنم از کانال به سایت میگریزم. ای پنج نفری که وقتی خودم به سایتم سر نمیزنم، شما باز
راهپیما
اگر کسی در جهان باشد که از هیچکاره بودن خوشش بیاید چی؟ اگر در این جهان کسی از انجام دادن هیچ کاری آنقدر که تا انتها در آن بماند
مادام بوآری
دختری زیبا و بااستعداد که دربهدر دنبال مردی از دنیای قصهها در دنیای واقعی است. اولین سوالی که به ذهن میرسد: «چرا دنبال مردی از دنیای قصههاست؟» چرا؟ تقریبن
انسان سالم
بعد از یک سال و سه ماه، هر هفته درمان و تراپی داشتن امشب، ساعت از دو و نیمِ نیمهشب گذشته سعی میکنم به تعریفی از انسان سالم برسم.
دستهها
- جلساتِ درمان (13)
- خدا (12)
- راهپیما (1)
- شعر (4)
- فشن (2)
- مدنویسی (2)
- وبلاگ (189)
- آزادانه (107)
- برای مادرم (1)
- توسعه فردی (22)
- چالش (20)
- داستان (42)
- فیلم سینمایی (2)
- مصاحبه (1)
- مطالعه (7)
- مقاله (15)
- نامه (17)
- یادداشتنویسی روزانه (68)
آخرین دیدگاهها