بیخوابی
بیخواب میشوم. امشب شبِ یکشنبه پنجم فروردین و صبح دوشنبه ششم است. بیخواب میشوم. همه بیرون بودند. یک ربع به یازده به رختخواب رفتم. عمیق خوابم برد. یک ربع
رابطه چیست؟
من. من معمولان روابط عمیق زیادی ندارم. نداشتم. تعداد انگشتشماری انسان در جهان وجود دارند که خود واقعیام را به انها نشان میدهم. میدادم. شخصیتِ برونگرا و پرحرف و
در نهایت عشق چیست؟
نماز عشا را خواندهام. تازه دو ساعت بعد از افطار بدنم به حالت نرمال برمیگردد. این یعنی روزه به من نمیسازد؟ فکر نمیکنم. پای سجادهی کوچک نشستهام. خیره به
من تنهایی و سکوتی که در آن جنون تو بگیرم را به شلوغیای که صدایت در صداها گم شود ترجیح میدهم
این طولانیترین عنوان در این سایت تا به امروز است. امروز؟ یکم / فروردینماه / هزاروچهارصدوسه. تنها نشستهام پشت میز ناهارخوری. امروز را روزه بودم و این روزه به
نامه به 1402
نامهای به 402ی عزیزم. ای 402ی لعنتی. امروز 29/اسفند توست. و تو را نمیتوان ثبت نکرده رها کرد. در پکیج تو روزهای مختلفی را تجربه کردم. زیاد درد. زیاد
عاطفه ی من
عاطفهی من. عاطفهی من؟ عاطفهی من. در آزادنویسی بارها تکرار میشود. امروز باز هم طبق معمول نه تمایلی به خواب داشتم نه تمایلی به بیداری. بین خواب و بیداری
دستهها
- جلساتِ درمان (13)
- خدا (12)
- راهپیما (1)
- شعر (4)
- فشن (2)
- مدنویسی (2)
- وبلاگ (185)
- آزادانه (107)
- برای مادرم (1)
- توسعه فردی (20)
- چالش (19)
- داستان (42)
- فیلم سینمایی (2)
- مصاحبه (1)
- مطالعه (6)
- مقاله (15)
- نامه (15)
- یادداشتنویسی روزانه (66)
آخرین دیدگاهها